دیوان حافظ – ساقیا برخیز و درده جام را

ساقیا برخیز و درده جام را

ساقیا برخیز و دَردِه جام را
خاک بر سر کن غمِ ایّام را

ساغرِ مِی بر کَفَم نِه تا ز بَر
بَرکِشَم این دلقِ اَزرَق‌فام را

گرچه بدنامی‌ست نزد عاقلان
ما نمی‌خواهیم ننگ و نام را

باده دَردِه چند از این بادِ غرور
خاک بر سر، نفسِ نافرجام را

دودِ آهِ سینهٔ نالانِ من
سوخت این افسردگانِ خام را

محرمِ رازِ دلِ شیدایِ خود
کس نمی‌بینم ز خاص و عام را

با دلارامی مرا خاطر خوش است
کز دلم یک باره بُرد آرام را

ننگرد دیگر به سرو اندر چمن
هرکه دید آن سروِ سیم‌اندام را

صبر کن حافظ به سختی روز و شب
عاقبت روزی بیابی کام را




  دیوان حافظ - بتی دارم که گرد گل ز سنبل سایه‌بان دارد
در شبکه های اجتماعی به اشتراک بگذارید

گر با دگران به از منی، وای به من
ور با همه کس همچو منی، وای همه
«ابوسعید ابوالخیر»

فرهنگ معین

واژه مورد نظر خود را جستجو کنید
جستجوی واژه

لیست واژه‌ها (تعداد کل: 36,098)

بیدلا

(دِ) (اِمر.) هذیان، سخنان بی معنی.

بیدمال

(اِمص.) پاک کردن زنگ از روی آیینه، شمشیر و سلاح‌های دیگر به وسیله چوب بید و چوب‌های دیگر.

بیدمشک

(مُ یا مِ) (اِمر.) درختی است از گونه بید، با شکوفه‌های معطر که عرق آن نشاط آور است.

بیر

(اِ.) حفظ، از بر کردن، حافظه.

بیر

(اِ.) جامه خواب، نهالی و توشک، بستر.

بیر

(اِ.)
۱- رعد و برق.
۲- صاعقه، طوفان.

بیر

[ ع. بئر ] (اِ.) چاه.

بیرانه

(نِ) (اِ.) نک ویرانه.

بیراه

(ص مر.)
۱- گمراه، منحرف از راه.
۲- بی انصاف.
۳- آن که کارهای ناشایسته کند.

بیراهه

(هِ) (اِمر.)
۱- راه کج.
۲- بیابانی که راه به جایی نداشته باشد.

بیرزد

(زَ) (اِ.) = بارزد. پیرژد. بیرزه. بیرزی. بارزد: براده فلزات.

بیرق

(بِ رَ) [ تر. ] (اِ.)پرچم درفش. ج. بیارق.

بیرقدار

(بِ رَ) [ تر - فا. ] (اِفا.) علمدار، پرچمدار.

بیرم

(بِ یا بَ یا رَ) (اِ.) پارچه نخی نازک.

بیرو

۱ - (اِمر.) کیسه، کیسه پول.
۲- (ص مر.) بی شرم، پُررو.

بیرون

[ په. ] (اِ.)
۱- خارج.
۲- ظاهر چیزی.
۳- محلی که برای وقت گذرانی به آن جا می‌روند.

بیرون آمدن

(مَ دَ) (مص ل.)
۱- خارج شدن.
۲- نمایان شدن.
۳- سرکشی کردن.

بیرونی

(ص نسب.)
۱- خارجی.
۲- بخشی از عمارت که مخصوص پذیرایی مهمانان بوده‌است.
۳- بیگانه.

بیزار

(ص مر.) بی میل، متنفر.

بیزنده

(زَ دِ) (ص فا.) غربال کننده.


دیدگاهتان را بنویسید