دیوان حافظ – زاهد خلوت‌نشین دوش به میخانه شد

زاهد خلوت‌نشین دوش به میخانه شد

زاهدِ خلوت‌نشین، دوش به مِیخانه شد
از سرِ پیمان بِرَفت، با سرِ پیمانه شد

صوفیِ مجلس که دی، جام و قدح می‌شکست
باز به یک جرعه می، عاقل و فرزانه شد

شاهدِ عهدِ شباب، آمده بودش به خواب
باز به پیرانه سر، عاشق و دیوانه شد

مُغْبَچه‌ای می‌گذشت، راه‌زنِ دین و دل
در پِیِ آن آشنا، از همه بیگانه شد

آتشِ رخسارِ گُل، خرمنِ بلبل بسوخت
چهرهٔ خندانِ شمع، آفتِ پروانه شد

گریهٔ شام و سحر، شُکر که ضایع نگشت
قطرهٔ بارانِ ما، گوهرِ یک‌دانه شد

نرگسِ ساقی بِخوانْد، آیتِ افسون‌گری
حلقهٔ اورادِ ما، مجلسِ افسانه شد

منزلِ حافظ کنون، بارگهِ پادشاست
دل بَرِ دل‌دار رفت، جان بَرِ جانانه شد



  شاهنامه فردوسی - رفتن كى‏ كاوس به مازندران
در شبکه های اجتماعی به اشتراک بگذارید

ساقی به دست باش که غم در کمین ماست
مطرب نگاه دار همین ره که می‌زنی
«حافظ»

فرهنگ معین

واژه مورد نظر خود را جستجو کنید
جستجوی واژه

لیست واژه‌ها (تعداد کل: 36,098)

ناتنی

(تَ)(ص نسب.)فرزندان یا خویشاوندانی که از یک پدر و مادر نباشند.

ناتو

(~.) [ انگ. ] (اِ.) علامت اختصاری سازمان پیمان آتلانتیک شمالی پیمانی نظامی که در چهارم آوریل ۱۹۴۹ بین کشورهای بلژیک، فرانسه، لوکزامبورگ، هلند، انگلستان، کانادا، دانمارک، ایسلند، ایتالیا، نروژ، پرتغال و ایالات متحده آمریکا بسته شد.

ناتو

(تُ) (ص.) (عا.)
۱- ناموافق، ناسازگار.
۲- بدجنس، حیله گر.

ناتوان

(تَ) (ص.)
۱- عاجز، ضعیف.
۲- مریض.
۳- فقیر.
۴- آن که مردی ندارد.

ناتورالیسم

[ فر. ] (اِ.) از نظر فلسفی به آن رشته از روش‌های فلسفی اطلاق می‌شود که معتقد به قدرت محض طبیعت است و هرگز طبیعت را آلتی در دست نظم بالاتری نمی‌شناسد، و از نظر ادبی مکتبی است که در ...

ناجح

(جِ) [ ع. ] (اِفا.)
۱- رستگار شونده.
۲- پیروز، پیروزمند.
۳- کار سهل، آسان.

ناجذ

(جِ) [ ع. ] (اِ.) دندان عقل، آخرین دندان که در دهان شخص ظاهر شود.

ناجز گشتن

(جِ. گَ تَ) [ ع - فا. ] (مص ل.) فرا رسیدن.

ناجع

(جِ) [ ع. ] (ص فا.)۱ - سودمند.
۲- طالب چراگاه.

ناجم

(جِ) [ ع. ] (اِفا.)
۱- سرکش، طاغی.
۲- درخشنده، طلوع کننده.

ناجنس

(ج) (ص.) بدسرشت، بدذات.

ناجوانمرد

(جَ مَ) (ص مر.) فاقد خصلت‌های نیک و پسندیده. مق جوانمرد.

ناجود

(اِ.) کاسه، قدح.

ناجور

(ص.)
۱- ناهماهنگ.
۲- نامساعد.
۳- نامناسب.

ناجی

[ ع. ] (اِفا.)
۱- نجات یابنده، خلاص شونده.
۲- رهاننده، نجات دهنده.

ناحفاظی

(حِ ظِ) [ فا - ع. ] (اِمص.) بی شرمی، به ناموس دیگران با چشم بد نگاه کردن.

ناحق

(حَ) [ فا - ع. ]
۱- (اِ.) دروغ، کذب. ؛به ~ برخلاف حق و عدالت.
۲- بیداد.
۳- (ص.) باطل.
۴- ظالم.
۵- نامشروع، ناروا.

ناحیه

(یَ یا یِ) [ ع. ناحیه ] (اِ.)
۱- جهت، کرانه، جانب.
۲- مملکت، کشور. ج. نواحی.

ناخ

(اِ.) ناف، سوراخی که در وسط شکم باشد.

ناخالص

(ل) [ فا - ع. ] (ص.) آن چه که خالص نباشد، مغشوش. مق خالص.


دیدگاهتان را بنویسید