دیوان حافظ – در دیر مغان آمد، یارم قدحی در دست

در دیر مغان آمد، یارم قدحی در دست

در دیرِ مغان آمد، یارم قدحی در دست
مست از می و میخواران از نرگسِ مستش مست

در نعلِ سمندِ او شکلِ مهِ نو پیدا
وز قدِ بلندِ او بالایِ صنوبر، پست

آخر به چه گویم هست از خود خبرم، چون نیست
وز بَهرِ چه گویم نیست با وی نظرم، چون هست

شمعِ دلِ دمسازم، بنشست چو او برخاست
و افغان ز نظربازان، برخاست چو او بنشست

گر غالیه خوش بو شد، در گیسویِ او پیچید
ور وَسمه کمانکش گشت، در ابروی او پیوست

بازآی که بازآید عمرِ شدهٔ حافظ
هرچند که ناید باز، تیری که بِشُد از شست



  شاهنامه فردوسی - پيغام فرستادن كاوس به نزديك قيصر روم و افراسياب‏
در شبکه های اجتماعی به اشتراک بگذارید

بیا به ملک دل ار توانی
که ملک دل پادشه ندارد
«ملک الشعرای بهار»

فرهنگ معین

واژه مورد نظر خود را جستجو کنید
جستجوی واژه

لیست واژه‌ها (تعداد کل: 36,098)

پیغمبر

(پِ غَ بَ) (ص فا.) نک پیامبر.

پیغوله

(پِ لِ) (اِ.) کنج و گوشه، دور از مردم، گوشه خانه. بیغوله، پیغله و بیغله نیز گویند.

پیفه

(فِ) (اِ.) چوب پوسیده که به جای آتشگیره به کار ببرند؛ پد، پود.

پیل

(اِ.)
۱- فیل.
۲- یکی از مهره‌های شطرنج به شکل فیل.

پیل

[ فر. ] (اِ.) دستگاهی که نیروی حاصل از فعل و انفعالات شیمیایی را به صورت الکتریسته جاری درمی آورد.

پیل افکن

(اَ کَ) (ص فا.) کنایه از: مرد نیرومند و شجاع.

پیل افکندن

(اَ کَ دَ) (مص م.)
۱- کنایه از: عاجز کردن.
۲- ترک غرور کردن.

پیل اوژن

(اُ ژَ) (ص فا.) پیل افکن، پیل کش.

پیل بار

(اِمر.) پیلوار، آن مقدار که بر پشت پیل حمل شود.

پیل سم

(سُ) (ص مر.)۱ - سم ستبر و درشت و محکم.
۲- اسبی که سم‌های بزرگ و ستبر دارد.

پیل عماری

(لِ عِ) (اِمر.)
۱- پیلی که با آن کجاوه را حمل کنند،
۲- کنایه از: رام و مطیع.

پیل مرغ

(مُ) (اِمر.) بوقلمون.

پیل پا

(اِمر.) قدح بزرگ شرابخوری.

پیل پیلی خوردن

(خُ دَ) (مص ل.) تلوتلو خوردن در راه رفتن، به چپ و راست مایل شدن.

پیلبان

(ص مر.) = فیلبان: آن که از پیل مراقبت کند، نگهبان فیل.

پیلتن

(تَ) (ص مر.) عظیم الجثه، زورمند.

پیلسته

(لَ تِ) (اِمر.)
۱- استخوان فیل، عاج.
۲- انگشت دست و ساعد که مانند عاج سفید است.

پیله

(لِ) (اِ.)
۱- محفظه‌ای که کرم ابریشم و بعضی حشرات دیگر با لعاب دهان خود، دور خود درست می‌کنند و پس از طی کردن دوره د گردیسی و بالغ شدن، از آن خارج می‌شوند.

پیله

(~.)(اِ.)
۱- چرک و ورم کردن پای دندان، آبسه.
۲- جوش مانندی که در پلک چشم بوجود می‌آید.

پیله

(~.) (اِ.) (عا.) کینه، عداوت.


دیدگاهتان را بنویسید