دیوان حافظ – درخت دوستی بنشان که کام دل به بار آرد

درخت دوستی بنشان که کام دل به بار آرد

درختِ دوستی بنشان که کامِ دل به بار آرد
نهالِ دشمنی بَرکَن که رنج بی‌شمار آرد

چو مهمانِ خراباتی به عزت باش با رندان
که دردِ سر کشی جانا، گرت مستی خمار آرد

شبِ صحبت غنیمت دان که بعد از روزگارِ ما
بسی گردش کُنَد گردون، بسی لیل و نهار آرد

عَماری دارِ لیلی را که مَهدِ ماه در حکم است
خدا را در دل اندازش که بر مجنون گذار آرد

بهارِ عمر خواه ای دل، وگرنه این چمن هر سال
چو نسرین صد گل آرد بار و چون بلبل هِزار آرد

خدا را چون دلِ ریشم قراری بست با زلفت
بفرما لعلِ نوشین را که زودش باقرار آرد

در این باغ از خدا خواهد دگر پیرانه سر حافظ
نشیند بر لبِ جویی و سروی در کنار آرد







  دیوان حافظ - جز آستان توام در جهان پناهی نیست
در شبکه های اجتماعی به اشتراک بگذارید

عجب از لطف تو ای گل که نشستی با خار
ظاهرا مصلحت وقت در آن می‌بینی
«حافظ»

فرهنگ معین

واژه مورد نظر خود را جستجو کنید
جستجوی واژه

لیست واژه‌ها (تعداد کل: 36,098)

ترانزیستور

(تِ تُ) [ انگ. ] (اِ.) دستگاهی برای توسعه دادن نوسانات الکتریکی به وسیله عمل شارژ الکترونیکی در جسم نیم هادی کریستالین.

ترانسفر

(تِ فِ) [ انگ. ] (اِمص.) انتقال دادن، بردن، جابه جا کردن (مثل انتقال شخص از یک حالت مکان به حالت مکان دیگر).

ترانسفورماتور

(تِ فُ تُ) [ فر. ] (اِ.) دستگاهی ک ه برای افزودن یا کاستن الکتریسته به کار رود، مبدل (فره).

ترانه

(تَ نِ) [ اوس. ] (اِ.)
۱- تصنیف ؛ قطعه‌ای کوتاه برای خوانده شدن همراه با سازهای موسیقی.
۲- دوبیتی.
۳- تر و تازه.
۴- زیباروی.

ترانه زدن

(~. زَ دَ) (مص ل.) آواز خواندن.

تراورس

(تِ وِ) [ فر. ] (اِ.) تخته‌های چوبی ضخیم که در زیر ریل‌های راه آهن به طور عرضی قرار می‌دهند، ریل بند (فره).

تراوش

(تَ وُ) (اِمص.) ترشح، چکه.

تراویح

(تَ) [ ع. ] (اِ.) جِ ترویحه.
۱- نشست‌ها، نشستن‌ها.
۲- چهار رکعت نماز شب.

تراویدن

(تَ دَ) (مص ل.) تراوش کردن و چکیدن آب و مانند آن.

تراژدی

(تِ ژِ) [ فر. ] (اِ.)۱ - نمایش نامه غم انگیز.
۲- فاجعه، مصیبت.

تراک

(تَ) (اِ.) صدای شکستن یا شکافتن چیزی.

تراکتور

(تِ تُ) [ فر. ] (اِ.) نوعی ماشین جهت کارهای کشاورزی.

تراکم

(تَ کُ) [ ع. ] (مص ل.) انباشته شدن، انبوه شدن.

ترایب

(تَ) [ ع. ترائب ] (اِ.) جِ. تریبه.

ترب

(تُ رُ) (اِ.) گیاهی است یک ساله با برگ‌های درشت و ریشه چغندر مانند به رنگ‌های سفید و سیاه که دارای طعم تند و تیزی می‌باشد.

ترب

(تَ) (اِ.)
۱- مکر، حیله، زرق، تزویر.
۲- گزاف، گزافه.
۳- زبان آوری، چرب زبانی.
۴- حرکت از روی ناز یا قهر.

ترب

(تِ) [ ع. ] (ص.) همزاد، همال، همسال.

تربانتین

(تِ رِ) (اِ.) صمغ حاصل از اقسام درختان کاج که از آن اسانس تربانتین و کولوفان استخراج می‌کنند که در طب به کار روند؛ سقز، جوهر سقز، راطینا، راتینه، راتینج نیز گویند.

تربت

(تُ بَ) [ ع. تربه ] (اِ.)
۱- خاک.
۲- گور، قبر.

تربسه

(تَ بَ سَ) (اِ.) نک قوس قزح.


دیدگاهتان را بنویسید