دیوان حافظ – خستگان را چو طلب باشد و قوت نبود

خستگان را چو طلب باشد و قوت نبود

خستگان را چو طلب باشد و قُوَّت نَبُوَد
گر تو بیداد کنی شرطِ مُروَّت نَبُوَد

ما جفا از تو ندیدیم و تو خود نَپْسَندی
آنچه در مذهبِ اربابِ طریقت نبود

خیره آن دیده که آبش نَبَرَد گریهٔ عشق
تیره آن دل که در او شمعِ محبت نبود

دولت از مرغِ همایون طلب و سایهٔ او
زان که با زاغ و زَغَن شَهپَرِ دولت نبود

گر مدد خواستم از پیرِ مُغان عیب مکن
شیخ ما گفت که در صومعه همّت نبود

چون طهارت نَبُوَد کعبه و بتخانه یکیست
نَبُوَد خیر در آن خانه که عصمت نبود

حافظا علم و ادب ورز که در مجلسِ شاه
هر که را نیست ادب لایقِ صحبت نبود




  دیوان حافظ - قتل این خسته به شمشیر تو تقدیر نبود
در شبکه های اجتماعی به اشتراک بگذارید

از مراد شاه منصور ای فلک سر برمتاب
تیزی شمشیر بنگر قوت بازو ببین
«حافظ»

فرهنگ معین

واژه مورد نظر خود را جستجو کنید
جستجوی واژه

لیست واژه‌ها (تعداد کل: 36,098)

دل تُنُک

(دِ. تُ نُ) (ص.) کم حوصله، کم - ظرفیت.

دل جویی

(~.) (حامص.)
۱- تسلی.
۲- مهربانی، نوازش.
۳- مرغوبیت.

دل خراش

(~. خَ) (ص فا.) آن چه شخص را آزرده و رنجیده سازد.

دل خسته

(~. خَ تِ) (ص مر.)
۱- غمگین، اندوهناک.
۲- دل آزرده.
۳- بیمار.

دل خواه

(~. خا) (ص مف.)
۱- هرچیز که مطلوب باشد.
۲- آرزو.

دل دادن

(~. دَ)
۱- (مص ل.) عاشق شدن.
۲- توجه بسیار کردن.
۳- (مص م.) دلیر ساختن.
۴- دلداری دادن.

دل مرده

(دِ. مُ دِ)(ص مر.) افسرده، بی انگیزه.

دل نمودگی

(دِ. نِ دِ)(اِمص.) شفقت، مهربانی.

دل و دماغ

(دِ لُ دَ) (اِمر.) حوصله و شوق. ؛از ~ افتادن بی حوصله و دلسرد شدن.

دل پر

(دِ پُ) (ص مر.)
۱- بسیار غمگین، اندوهگین.
۲- خشمگین، غضبناک.

دل پیچه

(دِ. چِ) (اِمر.)
۱- احساس درد و پیچش در روده‌ها.
۲- اسهال، شکم روش.

دل کشیدن

(~. کِ دَ) (مص ل.) میل داشتن، جذب شدن.

دل کندن

(~. کَ دَ) (مص ل.) قطع علاقه کردن، ترک کردن.

دل گرفتن

(دِ. گِ رِ تَ) (مص ل.) کنایه از: شجاع شدن، روحیه گرفتن.

دلار

(دُ) [ انگ. ] (اِ.) واحد پول ایالات متحده آمریکا.

دلارا

(ی) (دِ) (ص فا.) = دل آرا:
۱- کسی یا چیزی که سبب سرور و نشاط گردد.
۲- معشوق، زیبا، محبوب.

دلارام

(دِ) (ص مر.) = دل آرام:
۱- آرامش - بخشنده دل.
۲- دلبر.

دلازار

(دِ)(ص فا.) = دل آزار:
۱- آن چه موجب آزردن خاطر باشد.
۲- معشوق ستمگر.
۳- بی رحم.

دلال

(دَ لّ) [ ع. ] (ص.) واسطه، واسطه در خرید و فروش.

دلال

(دَ) [ ع. ] (اِ.) ناز، کرشمه.


دیدگاهتان را بنویسید