دیوان حافظ – خستگان را چو طلب باشد و قوت نبود

خستگان را چو طلب باشد و قوت نبود

خستگان را چو طلب باشد و قُوَّت نَبُوَد
گر تو بیداد کنی شرطِ مُروَّت نَبُوَد

ما جفا از تو ندیدیم و تو خود نَپْسَندی
آنچه در مذهبِ اربابِ طریقت نبود

خیره آن دیده که آبش نَبَرَد گریهٔ عشق
تیره آن دل که در او شمعِ محبت نبود

دولت از مرغِ همایون طلب و سایهٔ او
زان که با زاغ و زَغَن شَهپَرِ دولت نبود

گر مدد خواستم از پیرِ مُغان عیب مکن
شیخ ما گفت که در صومعه همّت نبود

چون طهارت نَبُوَد کعبه و بتخانه یکیست
نَبُوَد خیر در آن خانه که عصمت نبود

حافظا علم و ادب ورز که در مجلسِ شاه
هر که را نیست ادب لایقِ صحبت نبود




  شاهنامه فردوسی - كى‏ قباد
در شبکه های اجتماعی به اشتراک بگذارید

اذا تغرد عن ذی الاراک طائر خیر
فلا تفرد عن روضها انین حمامی
«حافظ»

فرهنگ معین

واژه مورد نظر خود را جستجو کنید
جستجوی واژه

لیست واژه‌ها (تعداد کل: 36,098)

دفتر معین

[ ع. ] (~ مُ) (اِمر.) از دفترهای تجارتی که در آن حساب‌ها به طور تفکیک در صفحه‌های جداگانه ثبت و نگه داری می‌شود.

دفتر کل

(~ کُ) (اِمر.) دفتری که هر مؤسسه بازرگانی باید آن را نگه داری و هر هفته لااقل یک بار داد و ستدش را با تفکیک موضوع در آن ثبت کند.

دفترخانه

(~. نِ) [ معر. ] (اِمر.)اداره‌ای وابسته به اداره ثبت که در آن اسناد انواع معاملات یا ازدواج وطلاق را ثبت کنند، دفتر اسناد رسمی، محضر.

دفتردار

(~.) [ ع - فا. ] (اِ.)
۱- کسی که مسئول نوشتن و تنظیم و نگه داری دفترهای یک مؤسسه‌است.
۲- مدیر یا صاحب دفترخانه.

دفترچه

(~. چِ) (اِمصغ.) دفتر کوچک. ؛ ~ پس انداز دفترچه‌ای که بانک یا مؤسسه مالی به هر دارنده حساب پس انداز می‌دهد و در آن مبلغ موجودی و دریافتی یا پرداختی را ثبت می‌کند.

دفتریار

(~.) (اِمر) یکی از کارمندان دفتر - خانه (دفتر اسناد رسمی) که سمت معاونت دفترخانه را دارد.

دفته

(دَ تِ) (اِ.) آلتی فلزی دسته دار شبیه شانه که بافندگان پارچه هنگام بافتن پارچه آن را در دست گیرند و روی پود را می‌کوبند تا آن چه بافته شده جابه جا و محکم شود.

دفزک

(دَ زَ) (ص.)
۱- گنده، ستبر.
۲- فربه.

دفع

(دَ) [ ع. ] (مص م.)۱ - پس زدن.۲ - دور کردن.

دفعتاً

(دَ عَ تَ نْ) [ ع. دفعه ] (ق.) ناگهان، یکباره.

دفعه

(دَ عِ) [ ع. دفعه ] (ق.) بار، نوبت، مرحله.

دفق

(دَ) [ ع. ] (مص م.) ریختن، ریزانیدن.

دفن

(دَ) [ ع. ] (مص م.)
۱- به خاک سپردن مرده.
۲- پنهان کردن.

دفنوک

(دَ) (اِ.) غاشیه، زین پوش.

دفیله

(دِ) [ فر. ] (اِ.) رژه.

دفین

(دَ) [ ع. ] (ص مف.) پنهان شده در زیر خاک، مدفون.

دفینه

(دَ نِ) [ ع. دفینه ] (اِ.) گنج یا پولی که در زمین دفن کرده باشند. ج. دفاین.

دق

(دِ ق یا قّ) [ ع. ] (ص.)
۱- باریک.
۲- اندک، کم.

دق

(دَ) (اِ.) = دک: خواستن، سؤال کردن، گدایی کردن.

دق

(دَ قّ) [ ع. ] (مص م.) کوبیدن، کوفتن.


دیدگاهتان را بنویسید