دیوان حافظ – تا سر زلف تو در دست نسیم افتادست

تا سر زلف تو در دست نسیم افتادست


تا سرِ زلفِ تو در دستِ نسیم افتادست
دلِ سودازده از غُصه دو نیم افتادست

چَشمِ جادویِ تو خود عینِ سَوادِ سِحْر است
لیکن این هست که این نُسخه سَقیم اُفتادست

در خَمِ زلف تو آن خالِ سیه دانی چیست؟
نقطهٔ دوده که در حلقه جیم افتادست

زلفِ مشکینِ تو در گلشنِ فردوسِ عِذار
چیست؟ طاووس که در باغِ نعیم افتادست

دلِ من در هوسِ رویِ تو ای مونس جان
خاکِ راهیست که در دستِ نسیم افتادست

همچو گَرد این تنِ خاکی نتوانَد برخاست
از سرِ کویِ تو زان رو که عظیم افتادست

  شاهنامه فردوسی - ديدن فريدون دختران جمشيد را

سایهٔ قَدِّ تو بر قالبم ای عیسی دم
عکسِ روحیست که بر عَظمِ رَمیم افتادست

آن که جز کعبه مُقامش نَبُد از یادِ لبت
بر درِ میکده دیدم که مُقیم افتادست

حافظِ گمشده را با غمت ای یارِ عزیز
اتحادیست که در عهدِ قدیم افتادست

در شبکه های اجتماعی به اشتراک بگذارید

چو بر روی زمین باشی توانایی غنیمت دان
که دوران ناتوانی‌ها بسی زیر زمین دارد
«حافظ»

فرهنگ معین

واژه مورد نظر خود را جستجو کنید
جستجوی واژه

لیست واژه‌ها (تعداد کل: 36,098)

قورت

[ تر. غورت ] (اِ.) فرو دادن چیزی در گلو.

قورت انداختن

(اَ تَ)(مص ل.) (عا.) لاف زدن، ادعا کردن.

قورت دادن

(دَ) (مص م.)بلعیدن.

قورخانه

(نِ) [ تر - فا. ] (اِمر.)کارخانه اسلحه - سازی.

قورمه

(قُ مَ یا مِ) [ تر. ] (اِ.) = قرمه:
۱- گوشتی که خشک کنند و ذخیره نمایند، بهارخوش.
۲- گوشت بریان.

قورچی

[ تر. ] (ص مر.) رییس اسلحه خانه.

قوری

(اِ.) ظرفی کوچک، کمابیش استوانه یا کروی برای دم کردن چای.

قوریلتای

(قُ) [ مغ. ] (اِ.) = قورلتای: اجتماعی عظیم از عموم شاهزادگان و ارکان مملکت که در موقع تعیین و نصب یکی از اعضای خاندان سلطنتی به سلطنت یا امری مهم منعقد می‌کرده‌اند، شورای بزرگ.

قوز

(اِ.) = غوز: برآمدگی، برآمدگی غیرطبیعی پشت انسان. ؛ روی ~ افتادن از روی لجاجت یا مبارزه طلبی دست به کاری زدن. ؛ ~ بالا قوز کنایه از: دردسری علاوه بر دردسرهای قبلی، مصیبت پشت مصیبت.

قوزو

(ص مر.) (عا.) = غوزو: کسی که پشتش قوز دارد.

قوزک

(زَ) (اِمصغ.) قسمت برآمده استخوان مچ پا.

قوزی

(ص نسب.) = غوزی: گوژپشت، کسی که پشتش برآمدگی غیرطبیعی دارد.

قوس

(قُ) [ ع. ] (اِ.)
۱- کمان.
۲- نام یکی از صورت‌های فلکی جنوبی.۳ - بخشی از محیط دایره.

قوس قزخ

(قُ س. قُ زَ) [ ع. ] (اِمر.) رنگین کمان.

قوش

[ تر. ] (اِ.) از مرغ‌های شکاری دارای نوک خمیده و محکم و پنجه‌های قوی.

قوشلامیش کردن

(قُ. کَ دَ) [ تر - مغ - فا. ] (مص ل.) رفتن به سرزمینی گرم در زمستان.

قوصره

(قَ صَ رَ) [ ع. قوصره ] (اِ.) زنبیل، سبدی که در آن خرما ریزند.

قوطه

(طَ یا طِ) [ ع. قوطه ] (اِ.) گوجه فرنگی.

قوطی

[ تر. ] (اِ.)
۱- ظرفی برای نگه داری یا حمل چیزی به شکل هندسی منظم با ته مسطح.
۲- جعبه، به ویژه جعبه کوچک. ؛توی ~ هیچ عطاری پیدا نشدن بسیار عجیب و غیرمنتظره بودن.

قوقسی

(قُ قُ) (اِ.) = ققسی: هر یک از برچه‌های میوه انار را گویند که به وسیله پرده نازک سفید رنگ سلولزی احاطه شده و از برچه مجاور مجزا شده‌است و حاوی دانه‌های انار است، یک تکه انار پوست کنده.


دیدگاهتان را بنویسید