دیوان حافظ – به آب روشن می عارفی طهارت کرد

به آب روشن می عارفی طهارت کرد

به آبِ روشنِ می عارفی طهارت کرد
عَلَی الصَّباح، که میخانه را زیارت کرد

همین که ساغرِ زَرّینِ خور، نهان گردید
هِلال عید به دورِ قدح اشارت کرد

خوشا نماز و نیازِ کسی که از سرِ درد
به آبِ دیده و خونِ جگر طهارت کرد

امام خواجه، که بودش سرِ نمازِ دراز
به خونِ دخترِ رَز خرقه را قِصارت کرد

دلم ز حلقهٔ زلفش به جان خرید آشوب
چه سود دید ندانم که این تجارت کرد

اگر امامِ جماعت طلب کند امروز
خبر دهید که حافظ به می طهارت کرد







  شاهنامه فردوسی - پيام فرستادن رستم به نزد شاه هاماوران
در شبکه های اجتماعی به اشتراک بگذارید

ز دور باده به جان راحتی رسان ساقی
که رنج خاطرم از جور دور گردون است
«حافظ»

فرهنگ معین

واژه مورد نظر خود را جستجو کنید
جستجوی واژه

لیست واژه‌ها (تعداد کل: 36,098)

جمهور

(جُ) [ ع. ] (اِ.)
۱- توده، گروه، جماعت مردم. ج. جماهیر.
۲- معظم از هر چیزی.

جمهوری

(~.) [ ع. ] (اِ.) نوعی از حکومت که رییس آن از سوی مردم کشور برای مدتی محدود برگزیده شود و آن انواع مختلف دارد: جمهوری اسلامی، جهموری سوسیالیستی، جمهوری دموکراتیک، جهموری فدرال و غیره.

جمهوریت

(جُ یَّ) [ ع. جمهوریه ] (مص جع.) حکومت جمهوری.

جموح

(جُ) [ ع. ] (مص ل)
۱- سرکشی کردن اسب.
۲- (ص.) اسب سرکش و تندرو.

جمود

(جُ) (مص ل.) جامد شدن.

جمیع

(جَ) [ ع. ] (ق.) همگی، همگان.

جمیعاً

(جَ عَ نْ) [ ع. ] (ق.) همگی، همگان.

جمیل

(جَ) [ ع. ] (ص.) زیبا، نیکو.

جمیله

(جَ لِ) [ ع. جمیله ] (ص.) زن زیبارو.

جن

(جِ نّ) [ ع. ] (اِ.)
۱- پری، موجود نامریی.
۲- شکوفه.
۳- اول هر چیزی. ؛ ~ و بسم الله کنایه از: دو شخص یا شی ء مخالف و ضد یکدیگر.

جن

(جَ) (اِ.) طرف، جانب، سوی.

جن زده

(جِ زَ دِ) [ ع - فا. ] (ص مف.) کسی که دچار صرع باشد، دیوانه.

جناب

(جَ) [ ع. ] (اِ.)۱ - درگاه، آستانه.
۲- واژه‌ای ا ست که برای احترام، پیش از نام بزرگان گفته می‌شود.

جناب عالی

(جَ) [ از ع. ] (اِمر.) واژه احترام آمیز و رسمی برای مخاطب قرار دادن فرد.

جنابت

(جَ بَ) [ ع. جنابه ] (مص ل.)
۱- دور شدن.
۲- نجس شدن، جُنب شدن.

جنابه

(جُ بِ یا بَ) (ص.) توأم، دوقلو.

جنات

(جَ نّ) [ ع. ] (اِ.) جِ جنت.
۱- بهشت‌ها.
۲- بوستان‌ها.

جناح

(جَ) [ ع. ] (اِ.)
۱- بال.
۲- هر یک از دو طرف لشکر.

جناح

(جُ) [ معر. ] (اِ.) گناه، بزه.

جنازه

(جَ یا جِ زِ) [ ع. جنازه ] (اِ.) جسد مرده.


دیدگاهتان را بنویسید