دیوان حافظ – به آب روشن می عارفی طهارت کرد

به آب روشن می عارفی طهارت کرد

به آبِ روشنِ می عارفی طهارت کرد
عَلَی الصَّباح، که میخانه را زیارت کرد

همین که ساغرِ زَرّینِ خور، نهان گردید
هِلال عید به دورِ قدح اشارت کرد

خوشا نماز و نیازِ کسی که از سرِ درد
به آبِ دیده و خونِ جگر طهارت کرد

امام خواجه، که بودش سرِ نمازِ دراز
به خونِ دخترِ رَز خرقه را قِصارت کرد

دلم ز حلقهٔ زلفش به جان خرید آشوب
چه سود دید ندانم که این تجارت کرد

اگر امامِ جماعت طلب کند امروز
خبر دهید که حافظ به می طهارت کرد







  دیوان حافظ - رونق عهد شباب است دگر بستان را
در شبکه های اجتماعی به اشتراک بگذارید

سوختم از آتش دل در میان موج اشک
شوربختی بین که در آغوش دریا سوختم
«رهی معیری»

فرهنگ معین

واژه مورد نظر خود را جستجو کنید
جستجوی واژه

لیست واژه‌ها (تعداد کل: 36,098)

ثنایا

(ثَ) [ ع. ] (اِ.) جِ ثنیه. دندان‌های تیز پیشین، دندان‌های نیش.

ثنوی

(ثَ نَ یِّ) [ ع. ] (ص نسب.) منسوب به ثنویه. نک ثنویه.

ثنویت

(ثَ نَ یَُ) [ ع. ] (مص جع.)
۱- دوگانگی.
۲- دوگانه پرستی.

ثنویه

(ثَ یِّ) [ ع. ثنویه ] (ص. اِ.) گروهی که به دو مبدأ خیر و شر اعتقاد دارند، دوالیسم.

ثواب

(ثَ) [ ع. ] (اِ.)
۱- مزد، پاداش.
۲- احسان. ؛ ~ کردن و کباب شدن عمل نیک شخص با سوءظن و عکس العمل ناخوشایند مواجه شدن.

ثواب کار

(ثَ) [ ع - فا. ] (ص فا.) کسی که عمل نیکو و خیر کند.

ثواب کاری

(~.) [ ع - فا. ] (حامص.)نیکویی، عمل درخور پاداش نیک.

ثوابت

(ثَ بِ) [ ع. ] (اِ.) جِ ثابته ؛ ستارگان ثابت که مانند سیارات حرکت انتقالی ندارند.

ثواقب

(ثَ قِ) [ ع. ] (اِ.) جِ ثاقب.
۱- روشنی‌ها.
۲- ستاره‌های درخشان.

ثوالث

(ثُ لِ) [ ع. ] (اِ.) جِ ثالث. یک شصتم ثانیه.

ثوانی

(ثَ) [ ع. ] (اِ.) جِ ثانیه. ؛ ~ نجوم هر چه به زیر فلک قمر پیدا آید از چیزهای نورانی جز برق و صاعقه و از آن جمله‌است: انسی، جابیه، حربه، ذوذنب، ذوذؤابه، شهب، طیفور، ...

ثوب

(ثُ) [ ع. ] (اِ.) جامه، لباس.

ثور

(ثُ) [ ع. ] (اِ.)
۱- گاو نر.
۲- نام یکی از صورت‌های فلکی و دومین برج از بروج دوازده گانه که خورشید در حرکت ظاهری خود در اردیبهشت ماه در این برج دیده می‌شود.

ثوران

(ثَ وَ) [ ع. ] (مص ل.)
۱- هیجان، به هیجان آمدن.
۲- برخاستن گرد و غبار.
۳- برپا شدن فتنه.

ثورت

(ثُ رَ) [ ع. ثوره ] (اِمص.)
۱- هیجان.
۲- شورش، غوغا.
۳- انبوهی مال و مردم.
۴- کین، کینه.

ثول

(ثَ) [ ع. ] (مص ل.) احمق شدن، دیوانه شدن.

ثوم

[ ع. ] (اِ.) سیر (خوردنی).

ثکل

(ثَ) [ ع. ]
۱- (مص ل.) مصیبت از دست دادن فرزند.
۲- گم کردن دوست.
۳- (اِمص.) فرزند مردگی.
۴- مرگ، هلاک.

ثکلی

(ثَ لا) [ ع. ] (ص.) مؤنث ثکل.
۱- زن فرزند مرده، بچه کم کرده ؛ ج. ثکالی.
۲- زن عزیز مرده، زن گم کرده دوست.

ثیاب

(ثِ) [ ع. ] (اِ.) جِ ثوب.


دیدگاهتان را بنویسید