دیوان حافظ – به آب روشن می عارفی طهارت کرد

به آب روشن می عارفی طهارت کرد

به آبِ روشنِ می عارفی طهارت کرد
عَلَی الصَّباح، که میخانه را زیارت کرد

همین که ساغرِ زَرّینِ خور، نهان گردید
هِلال عید به دورِ قدح اشارت کرد

خوشا نماز و نیازِ کسی که از سرِ درد
به آبِ دیده و خونِ جگر طهارت کرد

امام خواجه، که بودش سرِ نمازِ دراز
به خونِ دخترِ رَز خرقه را قِصارت کرد

دلم ز حلقهٔ زلفش به جان خرید آشوب
چه سود دید ندانم که این تجارت کرد

اگر امامِ جماعت طلب کند امروز
خبر دهید که حافظ به می طهارت کرد







  دیوان حافظ - عیب رندان مکن ای زاهد پاکیزه‌سرشت
در شبکه های اجتماعی به اشتراک بگذارید

گر غم لشکر انگیزد که خون عاشقان ریزد
من و ساقی به هم سازیم و بنیادش براندازیم
«حافظ»

فرهنگ معین

واژه مورد نظر خود را جستجو کنید
جستجوی واژه

لیست واژه‌ها (تعداد کل: 36,098)

تعاقب

(تَ قُ) [ ع. ] (مص م.)
۱- از پی هم آمدن.
۲- کسی را دنبال کردن.

تعاقد

(تَ قُ) [ ع. ] (مص ل.) با هم پیمان بستن.

تعال

(تَ) [ ع. ] فعل است به معنای بیا.

تعالی

(تَ) [ ع. ]
۱- (مص ل.) بلند پایه گردیدن.
۲- (اِمص.) بلندی، برتری.

تعالیق

(تَ) [ ع. ] (اِ.) جِ تعلیقه.

تعامی

(تَ مِ) [ ع. ] (مص ل.) خود را به کوری زدن.

تعاند

(تَ نُ) [ ع. ] (مص ل.) عناد ورزیدن.

تعانق

(تَ نُ) [ ع. ] (مص ل.) دست در گردن هم انداختن.

تعاهد

(تَ هُ) [ ع. ] (مص ل.) با هم عهد بستن.

تعاون

(تَ وُ) [ ع. ] (مص م.) به هم یاری کردن.

تعاونی

(~.) [ ع. ] (ص نسب.)
۱- منسوب و مربوط به تعاون.
۲- مجموعه‌ای که با کمک اعضای آن و برای تأمین منافع همه اعضا تشکیل می‌شود (اقتصاد).

تعاویذ

(تَ) [ ع. ] (اِ.) جِ تعویذ.

تعب

(تَ عَ) [ ع. ] (اِمص.) خستگی، رنج. ج. اتعاب.

تعبد

(تَ عَ بُّ) [ ع. ] (مص ل.)
۱- عبادت کردن.
۲- بندگی کردن.

تعبس

(تَ عَ بُّ) [ ع. ] (مص ل.) ترشروی گردیدن.

تعبید

(تَ) [ ع. ] (مص م.) به بندگی گرفتن، کسی را بنده خود کردن.

تعبیر

(تَ) [ ع. ] (مص م.)
۱- به عبارتی مقصود خود را بیان کردن.
۲- خواب را تفسیر کردن.

تعبیه

(تَ یِ) [ ع. تعبیه ] (مص م.) آراستن، آماده کردن.

تعجب

(تَ عَ جُّ) [ ع. ] (مص ل.) به شگفت آمدن.

تعجیب

(تَ عَ) [ ع. ] (مص م.) به شگفت آوردن، به حیرت درآوردن.


دیدگاهتان را بنویسید