دیوان حافظ – به آب روشن می عارفی طهارت کرد

به آب روشن می عارفی طهارت کرد

به آبِ روشنِ می عارفی طهارت کرد
عَلَی الصَّباح، که میخانه را زیارت کرد

همین که ساغرِ زَرّینِ خور، نهان گردید
هِلال عید به دورِ قدح اشارت کرد

خوشا نماز و نیازِ کسی که از سرِ درد
به آبِ دیده و خونِ جگر طهارت کرد

امام خواجه، که بودش سرِ نمازِ دراز
به خونِ دخترِ رَز خرقه را قِصارت کرد

دلم ز حلقهٔ زلفش به جان خرید آشوب
چه سود دید ندانم که این تجارت کرد

اگر امامِ جماعت طلب کند امروز
خبر دهید که حافظ به می طهارت کرد







  شاهنامه فردوسی - پادشاهى هوشنگ چهل سال بود
در شبکه های اجتماعی به اشتراک بگذارید

ز خط یار بیاموز مهر با رخ خوب
که گرد عارض خوبان خوش است گردیدن
«حافظ»

فرهنگ معین

واژه مورد نظر خود را جستجو کنید
جستجوی واژه

لیست واژه‌ها (تعداد کل: 36,098)

بک هند

(بَ هَ) [ انگ. ] (اِ.) ضربه‌ای که به توپ با پشت راکت در بازی‌هایی چون تنیس و تنیس روی میز زده می‌شود.

بک ولک

(بُ کُ لُ) = پک و لک:
۱- (ص.) ناهموار، درشت.
۲- (اِ.) بی عقلی.
۳- بی هنری.

بکاء

(بُ) [ ع. ]
۱- (مص ل.)گریستن.
۲- (اِمص.) گریه.

بکار آمده

(بِ دِ) (اِمف.)
۱- کار کرده، با - تجربه.
۲- به درد بخور.

بکارت

(بِ رَ) [ ع. بکاره ]
۱- (مص ل.) دوشیزه بودن.
۲- (اِمص.) دختری.
۳- تازگی.

بکبکه

(بَ بَ کِ) (اِ.)
۱- نان خورشی که از کشک و روغن آمیخته سازند.
۲- فساد کننده.
۳- در عربی به معنی ازدحام، رفت و آمد.

بکتاش

(بَ) (اِمر.)
۱- هر یک از خادمان یک امیر.
۲- بزرگ ایل و طایفه.

بکتر

(بَ تَ) (اِ.) زره، لباس جنگی ساخته شده از آهن و فولاد.

بکر

(بِ) [ ع. ] (ص.)
۱- دختر دوشیزه.
۲- تازه، دست نخورده.
۳- اندیشه نو.

بکره

(بُ رِ یا رَ) [ ع. بکره ] (اِ.) بامداد پگاه، پگاه.

بکسل

(بُ سِ) [ انگ. ] (اِ.) عمل یا فرایند یدک کشیدن یک وسیله نقلیه با وسیله نقلیه دیگر.

بکسور

(بُ سُ) [ انگ. ] (اِ.) مشت زن.

بکلی

(بِ کُ لّ) [ فا - ع. ] (ق مر.) کلاً، تماماً.

بکم

(بُ) [ ع. ] (اِ.) جِ ابکم ؛ گنگان، لالان. ؛صم و ~کران و گنگان.

بکم

(بَ کَ) (اِ.) نک بقم.

بکم

(بَ) [ ع. ]
۱- (مص ل.) گنگ شدن.
۲- (اِمص.) گنگی.

بکنک

(بَ نَ) (ص.) حیوان دم بریده.

بکور

(بُ) [ ع. ]
۱- (مص ل.) پگاه خاستن.
۲- بامداد رفتن.
۳- بامداد کردن.
۴- (ا ِمص.) پگاه خیزی، سحرخیزی.

بگاه

(بِ) (ق مر.)
۱- به وقت، به موقع.
۲- صبح زود، هنگام فجر.

بگشن

(بِ گُ) (ص.) نَرخواه.


دیدگاهتان را بنویسید