دیوان حافظ – به آب روشن می عارفی طهارت کرد

به آب روشن می عارفی طهارت کرد

به آبِ روشنِ می عارفی طهارت کرد
عَلَی الصَّباح، که میخانه را زیارت کرد

همین که ساغرِ زَرّینِ خور، نهان گردید
هِلال عید به دورِ قدح اشارت کرد

خوشا نماز و نیازِ کسی که از سرِ درد
به آبِ دیده و خونِ جگر طهارت کرد

امام خواجه، که بودش سرِ نمازِ دراز
به خونِ دخترِ رَز خرقه را قِصارت کرد

دلم ز حلقهٔ زلفش به جان خرید آشوب
چه سود دید ندانم که این تجارت کرد

اگر امامِ جماعت طلب کند امروز
خبر دهید که حافظ به می طهارت کرد







  شاهنامه فردوسی -  خشم گرفتن كاوس بر رستم‏‏
در شبکه های اجتماعی به اشتراک بگذارید

گر چه رفتی، ز دلم حسرت روی تو نرفت
در این خانه به امید تو باز است هنوز
«عماد خراسانی»

فرهنگ معین

واژه مورد نظر خود را جستجو کنید
جستجوی واژه

لیست واژه‌ها (تعداد کل: 36,098)

بن

(~.) [ فر. ] (اِ.) تکه کاغذ چاپی که دارنده آن می‌تواند به موجب آن از کالا یا خدمتی استفاده کند.

بن

(بِ) [ ع. ] (ص.) ابن، پسر.

بن

(بُ) [ په. ] (اِ.)
۱- ریشه، بنیاد.
۲- پایان، آخر.
۳- سوراخ مقعد.
۴- انقیاد.

بن بست

(بُ بَ) (ص مر.) فاقد راه خروج.

بن دندان

(بُ نِ دَ) (اِمر.)
۱- ریشه دندان.
۲- لثه.
۳- قصد، اراده.
۴- فرمانبرداری و اطاعت با میل و رغبت.

بنا

(بَ نّ) [ ع. ] (اِ.) کارگر ساختمانی ماهر که زیر نظر معمار یا مهندس کارهای ساختمانی انجام می‌دهد.

بنا

(بَ) [ ع. بناء ] (اِ.) ساختمان، ج. ابینه.

بنا گذاشتن

(بَ. گُ تَ)(مص م.)بنیاد گذاشتن، اساس گذاشتن.

بناب

(بُ) (اِ.) قعر آب، ته آب.

بنات

(بَ) [ ع. ] (اِ.) جِ بنت ؛ دختران.

بنات النعش

(بَ تُ نَّ) [ ع. ] (اِمر.) دو صورت فلکی:
۱- دب اکبر (خرس بزرگ، هفت اورنگ مهین).
۲- دب اصغر (خرس کوچک، هفت اورنگ کوچک).

بناغ

(بَ) (اِ.)
۱- تار ابریشم، تار ریسمان.
۲- ریسمان خام که دور دوک پیچند.

بناغ

(بَ) (اِ. ص.) هوو، دو زن که یک شوهر داشته باشند.

بنام

(بِ) (ص.)۱ - همنام.
۲- معروف، مشهور.

بنان

(بَ) [ ع. ] (اِ.)
۱- سرانگشت.
۲- انگشت.

بناور

(بُ وَ) (ص.)
۱- هر چیز ریشه دار.
۲- عمیق، گود.
۳- دُمل بزرگ و سخت.

بناگوش

(بُ) (اِ.)۱ - نرمه گوش.
۲- پس گوش.

بنبل

(بَ بَ) (اِ.)
۱- هر نوع ترشی (عموماً).
۲- سیب ترشی (خصوصاً).

بنت

(بِ) [ ع. ] (اِ.) دختر. ج. بنات.

بنجاق

(بُ) [ تر. ] = بنجق. بنجوق:
۱- (اِ.) حلقه‌ها، گوی‌های الوان.
۲- قطعات شیشه‌ای ک ه برای زینت اسبان و استران به کار رود.
۳- (ص.) اسب زینت شده با بنجاق.


دیدگاهتان را بنویسید