دیوان حافظ – بنفشه دوش به گل گفت و خوش نشانی داد

بنفشه دوش به گل گفت و خوش نشانی داد

بنفشه دوش به گل گفت و خوش نشانی داد
که تابِ من به جهان، طُرِّهٔ فلانی داد

دلم خزانهٔ اسرار بود و دستِ قضا
درش بِبَست و کلیدش به دل‌سِتانی داد

شکسته‌وار به درگاهت آمدم، که طبیب
به مومیاییِ لطفِ توام، نشانی داد

تنش درست و دلش شاد باد و خاطر خوش
که دست دادش و یاریِ ناتوانی داد

برو معالجهٔ خود کن ای نصیحت‌گو
شراب و شاهدِ شیرین، که را زیانی داد؟

گذشت بر منِ مسکین و با رقیبان گفت
دریغ، حافظِ مسکینِ من، چه جانی داد






  دیوان حافظ - خم زلف تو دام کفر و دین است
در شبکه های اجتماعی به اشتراک بگذارید

در حلقهٔ زلف او، دل راست عجب شوری
در سلسله دیوانه، غوغای دگر دارد
«صائب تبریزی»

فرهنگ معین

واژه مورد نظر خود را جستجو کنید
جستجوی واژه

لیست واژه‌ها (تعداد کل: 36,098)

انتقاش

(اِ تِ) [ ع. ] (مص ل.) نقش پذیرفتن، نگار بستن، ج. انتقاشات.

انتقاص

(اِ تِ) [ ع. ]
۱- (مص م.) کم کردن. کم شمردن.
۲- (مص ل.) کم شدن، ناقص شدن.
۳- (اِمص.) کمی، نقصان.

انتقاض

(اِ تِ) [ ع. ]
۱- (مص م.) شکستن.
۲- به هدر دادن، تباه نمودن.
۳- (مص ل.) تباه شدن.

انتقال

(اِ تِ) [ ع. ]
۱- (مص ل.) از جایی به جایی رفتن، کوچ کردن.
۲- (اِمص.) وا - گذاری، نقل مکان کردن.

انتقالی

(~.) [ ع - فا. ]
۱- (ص نسب.) منسوب به انتقال: چک‌های انتقالی.
۲- منتقل شده.
۳- (حامص.) تغییر یافتن محل کار یک کارمند و منتقل شدن او از جایی به جای دیگر.

انتقام

(اِ تِ) [ ع. ]
۱- (مص ل.) کینه کشیدن.
۲- (اِمص.) خونخواهی، کینه توزی.

انتلکتوئل

(اَ نْ تِ لِ کْ تُ ئِ) [ فر. ] (ص.) روشنفکر.

انتماء

(اِ تِ) [ ع. ]
۱- (مص م.) خود را به کسی نسبت دادن.
۲- (اِمص.) منسوب شدن.

انتهاء

(اِ تِ) [ ع. ]
۱- (مص ل.) به پایان آمدن، به نهایت رسیدن.
۲- بازایستادن از کاری.
۳- آگهی رسیدن.
۴- (اِ.) پایان، آخر.

انتهاج

(اِ تِ) [ ع. ]
۱- (مص ل.) راه جستن، در راه روشن رفتن.
۲- (اِمص.) سلوک، روش.

انتهاز

(اِ تِ) [ ع. ] (مص م.) فرصت به دست آوردن، غنیمت شمردن.

انتهاض

(اَ تِ) [ ع. ] (مص ل.) ایستادن، برخاستن.

انتهاک

(اِ تِ) [ ع. ]
۱- (مص ل.) ترنجیده و لاغر ساختن تب.
۲- زشت و آلوده شدن.
۳- (مص م.) دریدن پرده ناموس کسی.

انتکاث

(اِ تِ) [ ع. ] (مص ل.)
۱- برگشتن از حاجت خود به سوی دیگر.
۲- شکافتن.
۳- شکستن عهد، پاره شدن ریسمان.

انتکاس

(اِ تِ) [ ع. ] (مص ل.) نگونسار شدن.

انتگرال

(اَ تِ) [ فر. ] (اِ.) روشی در ریاضی برای جست و جوی تابع‌هایی که دیفرانسیل آن‌ها معلوم است.

انتیاب

( اِ ) [ ع. ] (مص ل.) پیاپی آمدن.

انتیم

(اَ) [ انگ. ]
۱- درونی، ذاتی، محرمانه، صمیمی، دوست صمیمی.
۲- فهماندن، حالی کردن.

انثلام

(اِ ثِ) [ ع. ] (مص ل.) رخنه دار شدن.

انثناء

(اِ ثِ) [ ع. ] (مص ل.)
۱- دو تا شدن، دو تایی شدن.
۲- واگردیدن، باز گردیدن.


دیدگاهتان را بنویسید