دیوان حافظ – آن که رخسار تو را رنگ گل و نسرین داد

آن که رخسار تو را رنگ گل و نسرین داد

آن که رخسارِ تو را رنگِ گل و نسرین داد
صبر و آرام توانَد به منِ مسکین داد

وان که گیسویِ تو را رسمِ تَطاول آموخت
هم تواند کَرَمَش دادِ منِ غمگین داد

من همان روز ز فرهاد طمع بُبریدم
که عنانِ دلِ شیدا به لبِ شیرین داد

گنجِ زر گر نَبُوَد، کُنجِ قناعت باقیست
آن که آن داد به شاهان، به گدایان این داد

خوش عروسیست جهان از رهِ صورت لیکن
هر که پیوست بدو، عمرِ خودش کاوین داد

بعد از این دستِ من و دامنِ سرو و لبِ جوی
خاصه اکنون که صبا مژده فروردین داد

در کفِ غصه دوران، دلِ حافظ خون شد
از فراقِ رُخَت ای خواجه قوامُ الدین، داد








  شاهنامه فردوسی - آشتى خواستن پشنگ از كى‏ قباد
در شبکه های اجتماعی به اشتراک بگذارید

دامنی گر چاک شد در عالم رندی چه باک
جامه‌ای در نیک نامی نیز می‌باید درید
«حافظ»

فرهنگ معین

واژه مورد نظر خود را جستجو کنید
جستجوی واژه

لیست واژه‌ها (تعداد کل: 36,098)

ناتنی

(تَ)(ص نسب.)فرزندان یا خویشاوندانی که از یک پدر و مادر نباشند.

ناتو

(~.) [ انگ. ] (اِ.) علامت اختصاری سازمان پیمان آتلانتیک شمالی پیمانی نظامی که در چهارم آوریل ۱۹۴۹ بین کشورهای بلژیک، فرانسه، لوکزامبورگ، هلند، انگلستان، کانادا، دانمارک، ایسلند، ایتالیا، نروژ، پرتغال و ایالات متحده آمریکا بسته شد.

ناتو

(تُ) (ص.) (عا.)
۱- ناموافق، ناسازگار.
۲- بدجنس، حیله گر.

ناتوان

(تَ) (ص.)
۱- عاجز، ضعیف.
۲- مریض.
۳- فقیر.
۴- آن که مردی ندارد.

ناتورالیسم

[ فر. ] (اِ.) از نظر فلسفی به آن رشته از روش‌های فلسفی اطلاق می‌شود که معتقد به قدرت محض طبیعت است و هرگز طبیعت را آلتی در دست نظم بالاتری نمی‌شناسد، و از نظر ادبی مکتبی است که در ...

ناجح

(جِ) [ ع. ] (اِفا.)
۱- رستگار شونده.
۲- پیروز، پیروزمند.
۳- کار سهل، آسان.

ناجذ

(جِ) [ ع. ] (اِ.) دندان عقل، آخرین دندان که در دهان شخص ظاهر شود.

ناجز گشتن

(جِ. گَ تَ) [ ع - فا. ] (مص ل.) فرا رسیدن.

ناجع

(جِ) [ ع. ] (ص فا.)۱ - سودمند.
۲- طالب چراگاه.

ناجم

(جِ) [ ع. ] (اِفا.)
۱- سرکش، طاغی.
۲- درخشنده، طلوع کننده.

ناجنس

(ج) (ص.) بدسرشت، بدذات.

ناجوانمرد

(جَ مَ) (ص مر.) فاقد خصلت‌های نیک و پسندیده. مق جوانمرد.

ناجود

(اِ.) کاسه، قدح.

ناجور

(ص.)
۱- ناهماهنگ.
۲- نامساعد.
۳- نامناسب.

ناجی

[ ع. ] (اِفا.)
۱- نجات یابنده، خلاص شونده.
۲- رهاننده، نجات دهنده.

ناحفاظی

(حِ ظِ) [ فا - ع. ] (اِمص.) بی شرمی، به ناموس دیگران با چشم بد نگاه کردن.

ناحق

(حَ) [ فا - ع. ]
۱- (اِ.) دروغ، کذب. ؛به ~ برخلاف حق و عدالت.
۲- بیداد.
۳- (ص.) باطل.
۴- ظالم.
۵- نامشروع، ناروا.

ناحیه

(یَ یا یِ) [ ع. ناحیه ] (اِ.)
۱- جهت، کرانه، جانب.
۲- مملکت، کشور. ج. نواحی.

ناخ

(اِ.) ناف، سوراخی که در وسط شکم باشد.

ناخالص

(ل) [ فا - ع. ] (ص.) آن چه که خالص نباشد، مغشوش. مق خالص.


دیدگاهتان را بنویسید