دیوان حافظ – آن که رخسار تو را رنگ گل و نسرین داد

آن که رخسار تو را رنگ گل و نسرین داد

آن که رخسارِ تو را رنگِ گل و نسرین داد
صبر و آرام توانَد به منِ مسکین داد

وان که گیسویِ تو را رسمِ تَطاول آموخت
هم تواند کَرَمَش دادِ منِ غمگین داد

من همان روز ز فرهاد طمع بُبریدم
که عنانِ دلِ شیدا به لبِ شیرین داد

گنجِ زر گر نَبُوَد، کُنجِ قناعت باقیست
آن که آن داد به شاهان، به گدایان این داد

خوش عروسیست جهان از رهِ صورت لیکن
هر که پیوست بدو، عمرِ خودش کاوین داد

بعد از این دستِ من و دامنِ سرو و لبِ جوی
خاصه اکنون که صبا مژده فروردین داد

در کفِ غصه دوران، دلِ حافظ خون شد
از فراقِ رُخَت ای خواجه قوامُ الدین، داد








  شاهنامه فردوسی - پرسيدن همسر مهراب از دستان ويژگيهاى او را
در شبکه های اجتماعی به اشتراک بگذارید

غنیمتی شمر ای شمع وصل پروانه
که این معامله تا صبحدم نخواهد ماند
«حافظ»

فرهنگ معین

واژه مورد نظر خود را جستجو کنید
جستجوی واژه

لیست واژه‌ها (تعداد کل: 36,098)

موزه

(~.) [ فر. ] (اِ.)۱ - مجموعه آثار باستانی.
۲- محلی که آثار باستانی را در آن نگه داری کنند.

موزه نهادن

(~. نَ دَ) (مص ل.) اقامت کردن.

موزون

(مُ) [ ع. ] (اِمف.)
۱- وزن شده، سنجیده شده.
۲- متناسب.
۳- هماهنگ.
۴- آهنگ دار.

موزیسین

(یِ) [ فر. ] (ص.) موسیقی دان، نوازنده.

موزیسین

(یَ) [ فر. ] (ص فا.) کسی که در ساخت یا رهبری یا اجرای موسیقی به خصوص موسیقی سازی تبحر داشته باشد، موسیقی دان (فره).

موزیک

[ فر. ] (اِ.) علم ترکیب اصوات و هنر عرضه آن‌ها به نحوی که برای شنونده مطبوع باشد، موسیقی. (فره).

موزیکال

[ فر. ] (اِ.) همراه با نغمه و موسیقی.

موزیکولوژی

(کُ لُ) [ فر. ] (اِ.) علم تجزیه و تحلیل ویژگی‌های انواع موسیقی و بررسی تاریخی آن‌ها، موسیقی شناسی. (فره).

موس

(اِ.) کپل، سرین، باسن، کون.

موس

(مُ وْ) [ انگ. ] (اِ.) دستگاه الکترونیکی کوچکی که به رایانه متصل شود و با حرکت دادن آن بتوان مکان نما را روی صفحه نمایش جا به جا کرد و با دکمه‌های آن به سیستم فرمان‌هایی داد، موشی. (فره).

موس موس

(اِ.) (عا.) تملق، چاپلوسی.

موساد

[ انگ. ] (اِ.) سازمان جاسوسی اسراییل.

موستان

(مُ وِ سْ) (اِمر.) زمینی که فقط در آن درخت انگور کاشته باشند، باغ انگور، تاکستان، رزستان.

موسخ

(مُ وَ سَّ) [ ع. ] (اِمف. ص.) چرکین، چرک آلود.

موسر

(س) [ ع. ] (اِفا. ص.) توانگر، غنی.

موسع

(مُ وَ سَّ) [ ع. ]
۱- (اِمف.) وسعت داده شده.
۲- (ص.) وسیع.

موسم

(مَ س) [ ع. ] (اِ.)
۱- زمان، هنگام.
۲- فصل.

موسه

(س) (اِ.) زنبور.

موسوم

(مُ) [ ع. ] (اِمف.)
۱- نام نهاده شده، اسم گذاشته شده.
۲- در فارسی به معنای شناخته.

موسوی

(سَ) (ص نسب.)
۱- منسوب به حضرت موسی ' (مطلق).
۲- منسوب به حضرت موسی ابن جعفر امام هفتم (ع).


دیدگاهتان را بنویسید