دیوان حافظ – آن که رخسار تو را رنگ گل و نسرین داد

آن که رخسار تو را رنگ گل و نسرین داد

آن که رخسارِ تو را رنگِ گل و نسرین داد
صبر و آرام توانَد به منِ مسکین داد

وان که گیسویِ تو را رسمِ تَطاول آموخت
هم تواند کَرَمَش دادِ منِ غمگین داد

من همان روز ز فرهاد طمع بُبریدم
که عنانِ دلِ شیدا به لبِ شیرین داد

گنجِ زر گر نَبُوَد، کُنجِ قناعت باقیست
آن که آن داد به شاهان، به گدایان این داد

خوش عروسیست جهان از رهِ صورت لیکن
هر که پیوست بدو، عمرِ خودش کاوین داد

بعد از این دستِ من و دامنِ سرو و لبِ جوی
خاصه اکنون که صبا مژده فروردین داد

در کفِ غصه دوران، دلِ حافظ خون شد
از فراقِ رُخَت ای خواجه قوامُ الدین، داد








  شاهنامه فردوسی - رفتن پسران فريدون نزد شاه يمن
در شبکه های اجتماعی به اشتراک بگذارید

وی مرغ شب همرهی کن زاری به حال رهی کن
تا بردلم رحمت آرد صیاد صید افکن من
«رهی معیری»

فرهنگ معین

واژه مورد نظر خود را جستجو کنید
جستجوی واژه

لیست واژه‌ها (تعداد کل: 36,098)

موجب

(مُ جِ) [ ع. ]
۱- (اِ.) سبب، باعث.
۲- (اِفا.) ایجاب کننده.

موجد

(جَ) [ ع. ] (اِمف.) ایجاد شده.

موجد

(جِ) [ ع. ] (اِفا.) به وجود آورنده، آفریننده.

موجر

(مُ جِ) [ ع. مؤجر ] (اِفا.) اجاره دهنده، کرایه دهنده.

موجز

(جِ) [ ع. ] (اِفا.) سخن مختصر و کوتاه.

موجع

(جِ) [ ع. ] (اِفا.) به دردآورنده، دردناک.

موجل

(مَ ج) [ ع. ] (اِ.)
۱- گودالی که در آن آب ایستد.
۲- جای ترس و بیم.

موجه

(مُ وَ جَّ هْ) [ ع. ] (اِمف.)
۱- پسندیده، مقبول.
۲- صاحب جاه و مقام.

موجود

(مُ) [ ع. ] (اِمف.) آفریده، هست شده.

موجودات

(~.) [ ع. ] (اِمف.) جِ. موجود.

موحد

(مُ وَ حِّ) [ ع. ] (اِفا.) یکتاپرست.

موحش

(حِ) [ ع. ] (اِفا.)وحشت انگیز، ترس - آور.

موخوره

(خُ رِ) (اِمر.) آفتی است که در موهای سر افتد و موجب شقه و نیمه شدن طولی تارهای مو شود.

مودار

(ص فا.) دارنده مو، آنچه دارای خط باشد، دارای تَرَک.

مودت

(مَ وَ دَّ) [ ع. موده ] (مص ل.) دوستی، رفاقت.

مودع

(مَ وَ دَّ) [ ع. ] (اِمف.) به امانت گذاشته شده.

موذی

[ ع. ] (اِفا.)
۱- اذیت کننده، آزار رساننده.
۲- در فارسی، بداندیش، حیله گر.

مور

[ په. ] (اِ.)
۱- مورچه.
۲- کنایه از: شخصی ح قیر و کوچک.

مور مور

(اِمر.) حالتی که قبل از تب و لرز عارض شود و آن چنان است که گویی جاروی تر بر پشت شخص کشند وی احساس سرما کند.

مورب

(مُ وَ رَّ) (ص.) گرفته شده از فارسی به معنای کج، خمیده.


دیدگاهتان را بنویسید