دیوان حافظ – گر ز دست زلف مشکینت خطایی رفت رفت

گر ز دست زلف مشکینت خطایی رفت رفت

گر ز دستِ زلفِ مُشکینت خطایی رفت رفت
ور ز هندویِ شما بر ما جفایی رفت رفت

برقِ عشق ار خرمنِ پشمینه پوشی سوخت سوخت
جورِ شاه کامران گر بر گدایی رفت رفت

در طریقت رنجشِ خاطر نباشد می بیار
هر کدورت را که بینی چون صفایی رفت رفت

عشقبازی را تحمل باید ای دل، پای دار
گر ملالی بود بود و گر خطایی رفت رفت

گر دلی از غمزهٔ دلدار باری برد برد
ور میان جان و جانان ماجرایی رفت رفت

از سخن چینان ملالت‌ها پدید آمد ولی
گر میانِ همنشینان ناسزایی رفت رفت

عیبِ حافظ گو مکن واعظ که رفت از خانقاه
پای آزادی چه بندی؟ گر به جایی رفت رفت




  دیوان حافظ - یا رب سببی ساز که یارم به سلامت
در شبکه های اجتماعی به اشتراک بگذارید

ای دل ترا بگفتم کز عاشقی حذر کن
بگذار نیکوانرا وز مهرشان گذر کن
«قطران تبریزی»

فرهنگ معین

واژه مورد نظر خود را جستجو کنید
جستجوی واژه

لیست واژه‌ها (تعداد کل: 36,098)

دایر کردن

(~. کَ دَ) [ ع - فا. ] (مص م.)
۱- به گردش انداختن.
۲- آباد کردن.

دایره

(یِ رِ) [ ع. دائره ]
۱- (اِفا.) دورزننده، گردنده.
۲- (اِ.) شکلی گرد که فاصله هریک از نقاط محیط آن نسبت به نقطه مرکزی مساوی باشد. ج. دوایر.
۳- یکی از سازهای ضربی.
۴- شعبه‌ای از یک اداره.
۵- مجازاً، حوزه میدان.

دایره المعارف

(یِ رَ هُ لْ مَ رِ) [ ع. ] (اِمر.) کتابی که تمام لغات و اصطلاحات علمی و ادبی یک زبان به ترتیب حروف هجا در آن ضبط شده‌است، فرهنگ ن امه، آنسیکلوپدی.

دایره زن

(~. زَ) (ص فا.) آن که دایره نوازد.

دایره زنگی

(~. زَ) (اِمر.) یکی از سازهای ضربی که به دور آن زنگ‌ها یا حلقه‌های فلزی آویخته‌اند.

دایم

(یِ) [ ع. دائم ]
۱- (ق.) همیشه، همواره.
۲- (ص.) جاوید، پایدار.

دایم الخمر

(یِ مُ لْ خَ) [ ع. ] (ص مر.) آن که معتاد به نوشیدن الکل باشد، مدمن.

داین

(یِ) [ ع. دائن ] (اِفا.) وام دهنده، قرض - دهنده.

دایناسور

(سُ) [ انگ. ] (اِ.) هر یک از خزندگان خشکی دوران اولیه به طول یک تا سی متر که برخی گوشت خوار و برخی گیاه خوار بوده‌اند و نسل شان در طول تکامل حیات منقرض گشته‌است.

دایه

(یِ) [ په. ] (اِ.)
۱- شیردهنده، پرستار کودک.
۲- قابله. ؛~ دلسوزتر از مادر آن که به دروغ خود را مهربان و فداکار جلوه دهد.

دایگان

(یِ) (اِ.) جِ دایه ؛ شیردهندگان.

دایگانی

(~.) (حامص.)
۱- پرورش کودک.
۲- دلسوزی و محبت مادری.

دایگی

(یِ) (حامص.) شیر دادن و پرستاری از کودک.

دایی

(اِ.) برادر مادر، خال.

دب

(دُ بّ) [ ع. ] (اِ.) خرس. ج. ادباب.

دب

(دَ) [ ع. ] (مص ل.)
۱- نرم رفتن.
۲- سرایت کردن.

دب اصغر

(دُ بِ اَ غَ) [ ع. ] (اِمر.) خرس کوچک، یکی از صورت‌های فلکی دور قطبی. ستاره قطبی در انتهای دُم آن است که به آن بنات النعش صغری، هفت اورنگ کهین، هفت برادران هم گویند.

دب اکبر

(دُ بِّ اَ بَ) [ ع. ] (اِمر.) خرس بزرگ ؛ یکی از صور فلکی دور قطبی، بنات النعش کبری.

دباب

(دَ بّ) [ ع. دَبُابَه ] (اِ.)
۱- تانگ، اتومبیل جنگی.
۲- مجازاً غلام باره.

دباغ

(دَ بّ) [ ع. ] (ص.) پوست پیرا، چرمگر.


دیدگاهتان را بنویسید