دیوان حافظ – گر ز دست زلف مشکینت خطایی رفت رفت

گر ز دست زلف مشکینت خطایی رفت رفت

گر ز دستِ زلفِ مُشکینت خطایی رفت رفت
ور ز هندویِ شما بر ما جفایی رفت رفت

برقِ عشق ار خرمنِ پشمینه پوشی سوخت سوخت
جورِ شاه کامران گر بر گدایی رفت رفت

در طریقت رنجشِ خاطر نباشد می بیار
هر کدورت را که بینی چون صفایی رفت رفت

عشقبازی را تحمل باید ای دل، پای دار
گر ملالی بود بود و گر خطایی رفت رفت

گر دلی از غمزهٔ دلدار باری برد برد
ور میان جان و جانان ماجرایی رفت رفت

از سخن چینان ملالت‌ها پدید آمد ولی
گر میانِ همنشینان ناسزایی رفت رفت

عیبِ حافظ گو مکن واعظ که رفت از خانقاه
پای آزادی چه بندی؟ گر به جایی رفت رفت




  دیوان حافظ - دارم امید عاطفتی از جناب دوست
در شبکه های اجتماعی به اشتراک بگذارید

سینه را چون گل زدم چاک اول از بی طاقتی
آخر از زندان تن راه فراری شد مرا
«رهی معیری»

فرهنگ معین

واژه مورد نظر خود را جستجو کنید
جستجوی واژه

لیست واژه‌ها (تعداد کل: 36,098)

دانشمند

(~. مَ) (ص مر.) = دانشومند: عالم، دانا.

دانشنامه

(~. مِ) (اِمر.)
۱- گواهی نامه‌ای که به دانشجو، پس از اتمام دانشکده داده می‌شود.
۲- دایره المعارف.

دانشور

(~. وَ) (ص مر.) دانشمند.

دانشومند

(نِ مَ) (ص مر.) دانشمند، عالم، دانا، دانشور.

دانشکده

(~. کَ دِ) (اِمر.)
۱- محل دانش.
۲- هر یک از شعب دانشگاه، دانشکده ادبیات، دانشکده پزشکی.

دانشگاه

(~.) (اِمر.)
۱- جای دانش، محل تعلیم و تعلم دانش.
۲- مؤسسه علمی وسیع شامل چند دانشکده و مؤسسه.

دانشگر

(~. گَ) (ص فا.) دانشمند، دانا.

دانشی

(نِ) [ په. ] (ص نسب.) دانا، دانشمند.

دانشیار

(نِ) (اِمر.) معاون استادِ دانشگاه.

دانق

(نِ) [ معر. ] (اِ.) یک ششم درهم.

داننده

(نَ دِ یا دَ) (ص فا.)
۱- واقف، آگاه.
۲- عالم، بامعرفت. ج. دانندگان.

دانه

(نِ) [ په. ] (اِ.)
۱- هسته میوه.
۲- یک عدد از غله، حب.

دانه دانه

(~. ~.)(اِمر.)یکایک، یکی یکی، هر یک پس از دیگری. دانه کردن (~. کَ دَ) (مص م.) پراکنده کردن.

دانک

(نَ) [ په. ] (اِ.)
۱- هر نوع دانه.
۲- آشی که با گندم و جو و ماش و عدس و مانند آنها پزند.

دانگ

(نْ) [ په. ] (اِ.) بخش، بهره، حصه، قسمی از چیزی، یک ششم چیزی.

دانگانه

(نِ) (اِمر.)
۱- پولی که در یک گردش دسته جمعی از افراد گروه گرفته می‌شود.
۲- چیزی که یک ششم دانگ بیارزد.

دانگاه

(اِ.) کالا، ابزار.

دانی

(اِفا. ص.) نزدیک ؛ ج. دناه (دنات).

دانی

[ ع. ] (ص.) پست، فرومایه.

داه

(اِ.)
۱- دایه.
۲- پرستار.
۳- زن باردار.


دیدگاهتان را بنویسید