دیوان حافظ – گر ز دست زلف مشکینت خطایی رفت رفت

گر ز دست زلف مشکینت خطایی رفت رفت

گر ز دستِ زلفِ مُشکینت خطایی رفت رفت
ور ز هندویِ شما بر ما جفایی رفت رفت

برقِ عشق ار خرمنِ پشمینه پوشی سوخت سوخت
جورِ شاه کامران گر بر گدایی رفت رفت

در طریقت رنجشِ خاطر نباشد می بیار
هر کدورت را که بینی چون صفایی رفت رفت

عشقبازی را تحمل باید ای دل، پای دار
گر ملالی بود بود و گر خطایی رفت رفت

گر دلی از غمزهٔ دلدار باری برد برد
ور میان جان و جانان ماجرایی رفت رفت

از سخن چینان ملالت‌ها پدید آمد ولی
گر میانِ همنشینان ناسزایی رفت رفت

عیبِ حافظ گو مکن واعظ که رفت از خانقاه
پای آزادی چه بندی؟ گر به جایی رفت رفت




  دیوان حافظ - به دام زلف تو دل مبتلای خویشتن است
در شبکه های اجتماعی به اشتراک بگذارید

من معتقدم قصه ی ما حاصل عشق است
افسوس که این عشق به تعبیر شما نیست
«ویدا شادپور»

فرهنگ معین

واژه مورد نظر خود را جستجو کنید
جستجوی واژه

لیست واژه‌ها (تعداد کل: 36,098)

دارت

(رْ) [ انگ. ] (اِ.) اسباب ورزش و بازی به صورت صفحه‌ای با دایره‌های تو در تو (یا شماره) که توسط پیکانی از فاصله‌ای معین به سوی صفحه نشانه گیری می‌کنند.

دارجلینگ

(جِ) [ هند. ] (اِ.) نام تجاری نوعی چای مرغوب که در شمال هند کشت می‌شود.

دارحلقه

(حَ قِ) [ ع - فا. ] (اِ.) یکی از اسباب‌های ژیمناستیک شامل دو حلقه آویخته از میله‌ای به ارتفاع ۵/۵ متر که ورزشکار با گرفتن حلقه‌ها و آویزان شدن از آن به اجرای حرکات نمایشی می‌پردازد.

دارخال

(اِمر.)
۱- درختی که آن را پیوند نکرده باشند.
۲- درخت تازه نشانده شده.

داردار

(ق مر.) درنگ و کندی در انجام کار.

داردار کردن

(کَ دَ) (مص م.) به صبر و درنگ واداشتن.

دارس

(رِ) [ ع. ] (اِفا.) کهنه، فرسوده.

دارشکنک

(ش کَ نَ) (اِمر.) دارکوب.

دارنده

(رَ دِ یا دَ) (ص فا.)
۱- آن که چیزی را دارد، صاحب، مالک، خداوند.
۲- چیزدار، ثروتمند، مال دار.

داره

(رِ یا رَ) (اِ.) وظیفه، راتبه.

دارو

[ په. ] (اِ.)
۱- آن چه پزشک برای درمان بیمار تجویز می‌کند.
۲- درمان.

داروبرد

(بَ) (اِمر.) کر و فر، گیرودار.

داروخانه

(نِ) (اِمر.) دواخانه، محل فروش دارو، دراگ استور.

داروزین

(وِ زِ) (اِ.) نک دارافزین.

داروساز

(ص فا.) کسی که دارو می‌سازد، آن که دوا تهیه می‌کند، دواساز.

داروسازی

۱ - (حامص.) عمل داروساز.
۲- (اِمر.) کارخانه‌ای که در آن دارو تهیه می‌کنند.

داروغه

(غِ) [ تر. ] (اِ.)
۱- رییس پاسبانان.
۲- محافظ قریه یا شهر.

داروگر

(گَ) (ص.) داروساز، داروفروش.

داروینیسم

[ انگ. ] (اِ.) عقاید چارلز داروین (۱۸۰۲ - ۱۸۸۹) طبیعی دان انگلیسی که اساس آن اعتقاد به تکامل جانداران از ساده به پیچیده‌است.

دارچین

(اِمر.) درختی است که بیشتر در هندوستان و چین می‌روید، جزو رده دولپه‌ای‌های جدا گلبرگ می‌باشد و همیشه سبز است. گل‌های منظم و سفید مایل به زرد دارد، پوست آن را هم که قهوه‌ای رنگ است دارچین می‌گویند که به ...


دیدگاهتان را بنویسید