دیوان حافظ –  نقدها را بود آیا که عیاری گیرند

نقدها را بود آیا که عیاری گیرند

نقدها را بُوَد آیا که عَیاری گیرند؟
تا همه صومعه‌داران پیِ کاری گیرند

مصلحت‌دیدِ من آن است که یاران همه کار
بِگُذارَند و خَمِ طُرِّهٔ یاری گیرند

خوش گرفتند حریفان سرِ زلفِ ساقی
گر فَلَکْشان بِگُذارَد که قراری گیرند

قوَّتِ بازویِ پرهیز به خوبان مفروش
که در این خیل حِصاری به سواری گیرند

یا‌رَب این بَچِّهٔ تُرکان چه دلیرند به خون
که به تیرِ مُژه، هر لحظه شکاری گیرند

رقص بر شعرِ تر و نالهٔ نِی خوش باشد
خاصه رقصی که در آن دستِ نگاری گیرند

حافظ اَبنایِ زمان را غمِ مسکینان نیست
زین میان گر بتوان به که کناری گیرند


  دیوان حافظ - نفس باد صبا مشک‌فشان خواهد شد
در شبکه های اجتماعی به اشتراک بگذارید

برات خوشدلی ما چه کم شدی یا رب
گرش نشان امان از بد زمان بودی
«حافظ»

فرهنگ معین

واژه مورد نظر خود را جستجو کنید
جستجوی واژه

لیست واژه‌ها (تعداد کل: 36,098)

اند

(اَ) [ په. ] (اِ.)
۱- عددی مبهم از سه تا نه.
۲- چند.

اندا

(اَ) (اِ.) = انده. اندای: دوست، رفیق.

انداخت

( اَ ) (مص مر.) شور، مشورت.

انداختن

(اَ تَ) [ په. ]
۱- (مص م.) افکندن، پرتاب کردن.
۲- چیزی را به هدف زدن، هدف قرار دادن.
۳- در جایی منزل کردن.
۴- راندن، طرد کردن.
۵- فرش کردن، گستردن.
۶- مقدّر ساختن.۷ - (عا.) جنس نامرغوب را به جای جنس خوب ...

انداختنی

(اَ تَ)(ص.)بُنْجُل، جنس نامرغوب.

انداد

( اَ ) [ ع. ] (اِ.) جِ ندّ؛ مثل، مانند، همتا.

انداز

( اَ )
۱- (اِمص.) قصد و میل حمله کردن.
۲- (اِ.) اندازه، مقیاس.

اندازه

(اَ زِ) (اِ.)
۱- مقدار.
۲- پیمانه هر چیز.
۳- قدر، مرتبه.

اندازه گرفتن

(~. گِ رِ تَ) (مص ل.) قیاس گرفتن.

اندام

( اَ ) (اِ.)
۱- تن، بدن.
۲- قد و قامت.
۳- هر یک از اعضای بدن ؛ عضو. ؛~ تناسلی قسمت‌های دستگاه تناسلی جانوران که در عمل جفت گیری و تولید مثل شرکت دارند. ؛~ حسی هر یک از ...

اندام دادن

(~. دَ)(مص ل.) نظم دادن، شکل دادن.

اندایش

(اَ یِ) (اِمص.) گل کاری، گل مالی.

انداییدن

(اَ دَ) (مص م.) اندادیدن، اندودن. گِل مالی کردن.

اندخس

(اَ دَ) (ص.) پشت و پناه، حامی.

اندخسواره

(اَ دَ رِ) (اِمر.)
۱- تکیه گاه، پناهگاه.
۲- قلعه، حصار.

اندخسیدن

(اَ دَ دَ) (مص م.)
۱- پناه دادن، پشتیبانی کردن.
۲- پناه گرفتن.

اندر

(اَ دَ) [ په. ]
۱- (حراض.) در، تو، در میان.
۲- گاه به صورت پیشوند بر سر افعال می‌آید و معنی داخل شدن می‌دهد؛ اندر آمدن، اندر افتادن.

اندر بای

(اَ دَ) (ص.) لازم، ضروری.

اندراج

(اِ دِ) [ ع. ] (مص ل.) داخل شدن، وارد گشتن.

اندراس

(اِ دِ) [ ع. ]
۱- (مص ل.) کهنه شدن، پاره پاره شدن.
۲- (اِمص.) کهنگی، پاره پاره شدگی.


دیدگاهتان را بنویسید