دیوان حافظ – می‌دمد صبح و کله بست سحاب

می‌دمد صبح و کله بست سحاب

می‌دمد صبح و کِلِّه بست سحاب
الصَبوح الصَبوح یا اصحاب

می‌چکد ژاله بر رخِ لاله
المُدام المُدام یا احباب

می‌وزد از چمن نسیمِ بهشت
هان، بنوشید دَم به دَم مِیِ ناب

تخت زُمْرُد زده است گل به چمن
راحِ چون لعلِ آتشین دریاب

درِ میخانه بسته‌اند دگر
اِفتَتِح یا مُفَتِّح الاَبواب

لب و دَندانْت را حقوق نمک
هست بر جان و سینه‌هایِ کباب

این چنین موسِمی عجب باشد
که ببندند میکده به شتاب

بر رخِ ساقیِ پری پیکر
همچو حافظ بنوش بادهٔ ناب







  دیوان حافظ - دوش از مسجد سوی میخانه آمد پیر ما
در شبکه های اجتماعی به اشتراک بگذارید

در میان اشک نومیدی رهی
خندم از امیدواریهای دل
«رهی معیری»

فرهنگ معین

واژه مورد نظر خود را جستجو کنید
جستجوی واژه

لیست واژه‌ها (تعداد کل: 36,098)

گورزا

(ص مف) = گورزاده:
۱- در گذشته چون زن آبستنی که زادنش نزدیک بود می‌مرد، او را در گور می‌نهادند و شخصی را روی گور می‌گماشتند و نی یا لوله‌ای از درون گور به بیرون می‌گذاشتند تا چون کودک زاده شود ...

گورستان

(رِ) (اِمر.) قبرستان.

گورماست

(اِمر.) = گوره ماست:
۱- ماستی که از شیر گورخر باشد.
۲- ماست چکیده‌ای است که شیر خام در آن داخل کنند و بر هم زنند و خورند و گاه آب غوره یا سماق در آن زنند.

گورن

(رَ) (اِ.) [ تر - جغتابی ]
۱- حلقه‌ای که لشکری در گرد چیزی تشکیل دهد.
۲- نوعی اردوگاه که به وسیله گردونه‌هایی - که به شکل دایره تنظیم کنند - سنگربندی شود.

گورک

(رَ) (اِ.) سنگی که گازران جامه بر آن زنند و شویند.

گورک

(~.) (اِ.) غوره، حصرم.

گورکن

(~.) (اِمر.) پستاندار شبگرد نقب زن از تیره راسوسانان.

گورکن

(کَ) (ص فا.) قبرکن.

گورگا

(گَ وُ) (اِ.) [ مغ. ] = گورگه: طبل، کوس.

گوری

(حامص.) عشرت، نشاط.

گوریده

(دَ یا دِ) (اِمف) آشفته، درهم و برهم.

گوریش

(گَ یا گُ) (ص مر.) = گاوریش: احمق، ابله.

گوریل

[ فر. ] (اِ.) نوعی از میمون شبیه به انسان که بلندی اش تا دو متر هم می‌رسد، دُم ندارد و بدنش از موهای بلند و زیادی پوشیده شده‌است.

گوز

(گُ) (اِ.) چشم، عین.

گوز

(گَ) (اِ.) گردو، جوز.

گوز

(اِ.) باد صداداری که از مخرج انسان خارج می‌شود، تیز، ضرطه. ؛ ~ چه ربطی به شقیقه دارد کنایه از: دو چیز نامتجانس و نامربوط، جواب حرف نامربوط. ؛گنده ~ی کردن ادعا کردن، تفاخر بی ...

گوز معلق

(مُ عَ لَ) (اِ.) (عا.) با سر به زمین خوردن، شدیداً به زمین خوردن.

گوزن

(گَ وَ) (اِ.) هر یک از جانوران متعلق به گونه‌های مختلف تیره گوزن‌ها در اندازه و رنگ‌های گوناگون ؛ گاو کوهی.

گوزو

(ص مر.) (عا.) آن که زیاد می‌گوزد. کنایه از آدم بی اهمیت.

گوزگند

(گَ)
۱- (اِمر.) ضرطه بد بو.
۲- کنایه از: سخنان لاف و گزاف و هرزه.


دیدگاهتان را بنویسید