دیوان حافظ – می‌دمد صبح و کله بست سحاب

می‌دمد صبح و کله بست سحاب

می‌دمد صبح و کِلِّه بست سحاب
الصَبوح الصَبوح یا اصحاب

می‌چکد ژاله بر رخِ لاله
المُدام المُدام یا احباب

می‌وزد از چمن نسیمِ بهشت
هان، بنوشید دَم به دَم مِیِ ناب

تخت زُمْرُد زده است گل به چمن
راحِ چون لعلِ آتشین دریاب

درِ میخانه بسته‌اند دگر
اِفتَتِح یا مُفَتِّح الاَبواب

لب و دَندانْت را حقوق نمک
هست بر جان و سینه‌هایِ کباب

این چنین موسِمی عجب باشد
که ببندند میکده به شتاب

بر رخِ ساقیِ پری پیکر
همچو حافظ بنوش بادهٔ ناب







  شاهنامه فردوسی -  لشكر كشيدن كاوس با رستم‏‏
در شبکه های اجتماعی به اشتراک بگذارید

تا سر زلف تو در دست نسیم افتادست
دل سودازده از غصه دو نیم افتادست
«حافظ»

فرهنگ معین

واژه مورد نظر خود را جستجو کنید
جستجوی واژه

لیست واژه‌ها (تعداد کل: 36,098)

گتره ای

(گُ رَ) (ق مر.) (عا.)
۱- به قیمت مقطوع، بی آن که وزن کنند و یا بشمرند.
۲- به تخمین، بدون حساب دقیق.
۳- بیهوده.

گته

(گَ تِ) (ص.)
۱- بزرگ، عظیم.
۲- درشت، کلان.

گجستک

(گُ جَ تَ) [ په. ] (ص.) خبیث، ملعون. گجسته هم گفته می‌شود.

گد

(گَ) (اِ.) گدایی.

گدا

(گَ یا گِ) (ص.) سایل، دریوزه گر. ؛~ی سامره کنایه از: گدای بسیار سمج. ؛ ~گشنه بسیار فقیر.

گدا ارمنی

(~. اَ مَ) (اِمر.)
۱- ارمنیی ای که گدا باشد.
۲- مجازاً: گدای پست، سایل دون طبع.

گدابازی

(~.) (حامص.) کم خرج کردن، در خرج کردن امساک نمودن.

گداختن

(گُ تَ) [ په. ]
۱- (مص م.) آب کردن، ذوب کردن.
۲- (مص ل.) آب شدن فلز و روغن و غیره به وسیله حرارت، ذوب شدن.
۳- لاغر کردن، کاستن.

گداخته

(گُ تِ) (اِمف.) ذوب شده، مذاب.

گداخته شدن

(~. شُ دَ) (مص ل.) ذوب شدن، آب شدن، حل شدن.

گدار

(گُ) (اِ.) معبر و گذرگاه در آب، پایاب، جای کم عمق رودخانه که می‌توان پهنای آن را بدون شنا کردن پیمود.

گداره

(گُ رِ) (اِ.) بالاخانه تابستانی.

گداز

(گُ)(اِمص.)۱ - ذوب، گدازش.
۲- لاغری.

گدازش

(گُ زِ) (اِمص.)
۱- عمل گداختن، ذوب.
۲- کاهش تن، لاغری.

گدازنده

(گُ زَ دِ) (ص فا.) ذوب کننده، آب کننده.

گدازه

(گُ زِ) (اِ.) موادی که از دهانه آتشفشان یا شکاف زمین بیرون ریزد.

گدایی

(گَ یا گِ) (اِ.)
۱- عمل خواستن پول و کمک مالی از دیگران برای گذران زندگی.
۲- کار گدا.

گدر

(گَ دَ یا دِ) (اِ.) سلاح جنگ.

گده

(گَ دِ یا دَ) (اِ.) دندانه کلید، زبانه کلید.

گدوک

(گَ) (اِ.) گردنه کوه، جایی در کوه که برف زیادی می‌بارد و رفت و آمد مشکل است.


دیدگاهتان را بنویسید