دیوان حافظ – مرا به رندی و عشق آن فضول عیب کند

مرا به رندی و عشق آن فضول عیب کند

مرا به رندی و عشق، آن فضول عیب کُنَد
که اعتراض بر اسرارِ علمِ غیب کُنَد

کمالِ سِرِّ محبت ببین، نه نقصِ گناه
که هر که بی‌هنر اُفتَد، نظر به عیب کُنَد

ز عطرِ حورِ بهشت آن نَفَس برآید بوی
که خاکِ میکدهٔ ما عَبیر جِیب کُنَد

چنان زَنَد رَهِ اسلام غمزهٔ ساقی
که اجتناب ز صهبا، مگر صُهیب کُنَد

کلیدِ گنجِ سعادت قبولِ اهلِ دل است
مباد آن که در این نکته شَکُّ و رِیب کُنَد

شبانِ وادیِ اِیمن گَهی رسد به مراد
که چند سال به جان، خدمتِ شُعیب کند

ز دیده خون بِچکانَد فِسانهٔ حافظ
چو یادِ وقتِ زمانِ شَباب و شِیب کُنَد


  شاهنامه فردوسی - پيام فرستادن پسران نزد فريدون
در شبکه های اجتماعی به اشتراک بگذارید

ایا پرلعل کرده جام زرین
ببخشا بر کسی کش زر نباشد
«حافظ»

فرهنگ معین

واژه مورد نظر خود را جستجو کنید
جستجوی واژه

لیست واژه‌ها (تعداد کل: 36,098)

کثیف

(کَ) [ ع. ] (ص.) ناپاک، آلوده.

کج

(کَ) (ص.)۱ - خمیده، ناراست.
۲- نافرمان.

کج

(~.) (اِ.) نوعی از ابریشم خام.

کج افتادن

(کَ. اُ دَ) (مص ل.) (عا.) کج کردن، دشمن شدن.

کج بیل

(کَ) (اِمر.) بیل سر کج که با آن چیزی را از گودالی که حفر شود برآورند و نیز مواد سوخت را در تنور و کوره ریزند.

کج بین

(~.) (ص فا.)
۱- آن که خطا بیند.
۲- احول، لوچ، دوبین.

کج تابی

(~.) (حامص.) بدرفتاری کردن.

کج خرام

(~. خُ یا خَ) (ص فا.)
۱- آن که بد - خرامد.
۲- بدمعامله.

کج خلق

(~. خُ)(ص مر.)بدخوی، بداخلاق.

کج دار مریز

(~. مَ) (ص.) (عا.) رفتار همراه با احتیاط و مدارا.

کج رفتار

(~. رَ) (ص.) بدرفتار.

کج نهاد

(~. نَ) (ص مر.) بدذات، بداصل.

کج و کوله

(~ُ کُ لِ) (ص.) دارای شکل یا امتداد نادرست و نازیبا، کج و معوج.

کج پلاس

(~. پَ) (ص مر.) بدمعامله، مفسد.

کج کلاه

(کَ. کُ) (ص مر.) کنایه از: مغرور، خودپسند.

کجا

(کُ) (ق استفهام، ادات پرسش) کلمه‌ای است دال بر استفهام ؛ چه جا، کدام جا.

کجاوه

(کَ وِ) (اِ.) نشیمنی روپوش دار که از چوب سازند و یک جفت آن را به یکدیگر بسته بر شتر و یا استر بار کنند و در هر یک از آن دو کسی نشیند.

کجواج

(کَ) (ص مر.) کج و معوج، ناراست.

کجک

(کَ جَ) (اِمصغ.)
۱- میله آهنی است سرکج و دسته دار که فیلبانان با آن فیل را به هر طرف که خواهند برند.
۲- هر آلت فلزی یا چوبی سرکج.

کجیم

(کَ جِ) (اِ.) کجین، جامه جنگی که در آن کج یا ابریشم به کار رفته باشد.


دیدگاهتان را بنویسید