دیوان حافظ – عیب رندان مکن ای زاهد پاکیزه‌سرشت

عیب رندان مکن ای زاهد پاکیزه‌سرشت

عیبِ رندان مَکُن ای زاهدِ پاکیزه‌سرشت
که گناهِ دگران بر تو نخواهند نوشت

من اگر نیکم و گر بد تو برو خود را باش
هر کسی آن دِرَوَد عاقبتِ کار، که کِشت

همه کس طالبِ یارند چه هشیار و چه مست
همه جا خانهٔ عشق است چه مسجد چه کِنِشت

سرِ تسلیمِ من و خشتِ درِ میکده‌ها
مدعی گر نکند فهمِ سخن، گو سر و خشت

ناامیدم مکن از سابقهٔ لطفِ ازل
تو پسِ پرده چه دانی که که خوب است و که زشت

نه من از پردهٔ تقوا به درافتادم و بس
پدرم نیز بهشتِ ابد از دست بهشت

حافظا روزِ اجل گر به کف آری جامی
یک سر از کویِ خرابات بَرَندَت به بهشت




  دیوان حافظ - دوش در حلقه ما قصه گیسوی تو بود
در شبکه های اجتماعی به اشتراک بگذارید

یا رب چه غمزه کرد صراحی که خون خم
با نعره‌های قلقلش اندر گلو ببست
«حافظ»

فرهنگ معین

واژه مورد نظر خود را جستجو کنید
جستجوی واژه

لیست واژه‌ها (تعداد کل: 36,098)

ناتنی

(تَ)(ص نسب.)فرزندان یا خویشاوندانی که از یک پدر و مادر نباشند.

ناتو

(~.) [ انگ. ] (اِ.) علامت اختصاری سازمان پیمان آتلانتیک شمالی پیمانی نظامی که در چهارم آوریل ۱۹۴۹ بین کشورهای بلژیک، فرانسه، لوکزامبورگ، هلند، انگلستان، کانادا، دانمارک، ایسلند، ایتالیا، نروژ، پرتغال و ایالات متحده آمریکا بسته شد.

ناتو

(تُ) (ص.) (عا.)
۱- ناموافق، ناسازگار.
۲- بدجنس، حیله گر.

ناتوان

(تَ) (ص.)
۱- عاجز، ضعیف.
۲- مریض.
۳- فقیر.
۴- آن که مردی ندارد.

ناتورالیسم

[ فر. ] (اِ.) از نظر فلسفی به آن رشته از روش‌های فلسفی اطلاق می‌شود که معتقد به قدرت محض طبیعت است و هرگز طبیعت را آلتی در دست نظم بالاتری نمی‌شناسد، و از نظر ادبی مکتبی است که در ...

ناجح

(جِ) [ ع. ] (اِفا.)
۱- رستگار شونده.
۲- پیروز، پیروزمند.
۳- کار سهل، آسان.

ناجذ

(جِ) [ ع. ] (اِ.) دندان عقل، آخرین دندان که در دهان شخص ظاهر شود.

ناجز گشتن

(جِ. گَ تَ) [ ع - فا. ] (مص ل.) فرا رسیدن.

ناجع

(جِ) [ ع. ] (ص فا.)۱ - سودمند.
۲- طالب چراگاه.

ناجم

(جِ) [ ع. ] (اِفا.)
۱- سرکش، طاغی.
۲- درخشنده، طلوع کننده.

ناجنس

(ج) (ص.) بدسرشت، بدذات.

ناجوانمرد

(جَ مَ) (ص مر.) فاقد خصلت‌های نیک و پسندیده. مق جوانمرد.

ناجود

(اِ.) کاسه، قدح.

ناجور

(ص.)
۱- ناهماهنگ.
۲- نامساعد.
۳- نامناسب.

ناجی

[ ع. ] (اِفا.)
۱- نجات یابنده، خلاص شونده.
۲- رهاننده، نجات دهنده.

ناحفاظی

(حِ ظِ) [ فا - ع. ] (اِمص.) بی شرمی، به ناموس دیگران با چشم بد نگاه کردن.

ناحق

(حَ) [ فا - ع. ]
۱- (اِ.) دروغ، کذب. ؛به ~ برخلاف حق و عدالت.
۲- بیداد.
۳- (ص.) باطل.
۴- ظالم.
۵- نامشروع، ناروا.

ناحیه

(یَ یا یِ) [ ع. ناحیه ] (اِ.)
۱- جهت، کرانه، جانب.
۲- مملکت، کشور. ج. نواحی.

ناخ

(اِ.) ناف، سوراخی که در وسط شکم باشد.

ناخالص

(ل) [ فا - ع. ] (ص.) آن چه که خالص نباشد، مغشوش. مق خالص.


دیدگاهتان را بنویسید