دیوان حافظ – صبا اگر گذری افتدت به کشور دوست

صبا اگر گذری افتدت به کشور دوست

صبا اگر گذری اُفتَدَت به کشور دوست
بیار نَفحِه‌ای از گیسوی مُعَنبَر دوست

به جانِ او که به شکرانه جان برافشانم
اگر به سویِ من آری پیامی از برِ دوست

و گر چنان که در آن حضرتت نباشد بار
برایِ دیده بیاور غباری از درِ دوست

منِ گدا و تمنایِ وصلِ او هیهات
مگر به خواب ببینم خیالِ منظرِ دوست

دل صِنوبَریَم همچو بید لرزان است
ز حسرتِ قد و بالای چون صنوبرِ دوست

اگر چه دوست به چیزی نمی‌خرد ما را
به عالمی نفروشیم مویی از سرِ دوست

چه باشد ار شود از بندِ غم دلش آزاد
چو هست حافظِ مسکین غلام و چاکر دوست


  شاهنامه فردوسی - رفتن فريدون به جنگ ضحاك
در شبکه های اجتماعی به اشتراک بگذارید

به بوی زلف تو گر جان به باد رفت چه شد
هزار جان گرامی فدای جانانه
«حافظ»

فرهنگ معین

واژه مورد نظر خود را جستجو کنید
جستجوی واژه

لیست واژه‌ها (تعداد کل: 36,098)

اتاماژر

(اِ ژُ) [ فر. ] (اِمر.) = ایتماژور: ارکان حرب، ستاد. اتاماژور در عهد قاجاریه مستعمل بوده.

اتاوه

(اِ وَ یا وِ) [ ع. اتاوه ] (اِ.)
۱- خراج، مال دیوان.
۲- رشوه.

اتباع

( اِ) [ ع. ] (مص م.)
۱- پیروی کردن، در پی رفتن.
۲- بازپس داشتن، در پی فرستادن
۳- واپس کردن.
۴- حواله کردن چیزی به کسی.

اتباع

(اَ تِّ) [ ع. ] (مص م.) پیروی کردن، درپی رفتن و رسیدن به کسی.

اتباع

(اَ) [ ع. ] (اِ.) جِ تابع و تبع ؛ تابعین، پیروان.

اتجار

(اِ تِّ) [ ع. ] (مص ل.) بازرگانی کردن، خرید و فروش کردن، معامله، سودا، بیع و شری، تجارت.

اتحاد

(اِ تِّ) [ ع. ]
۱- (مص ل.) یکی شدن، یگانگی کردن.
۲- (اِمص.) سازگاری، توافق.
۳- اجتماع، وحدت.

اتحادیه

(اِ تِّ یُِ) [ ع. ] (اِ.)
۱- انجمن، هر انجمنی که اهدافی مشترک داشته باشد.
۲- تشکیلات صنفی برای حمایت از حقوق شغل و حرفه مشخص.

اتحاف

( اِ) [ ع. ] (مص م.) تحفه دادن، ارمغان فرستادن.

اتخاذ

(اِ تِّ) [ ع. ] (مص م.) گرفتن، برگرفتن، فراگرفتن.

اتر

(اِ تِ) [ فر. ] (اِ.)
۱- جسمی سیال و رقیق که قسمت فوقانی کره زمین را فراگرفته.
۲- نمک فرار که از ترکیب یکی از اسیدهای معدنی یا آلی با الکل به دست می‌آید.
۳- ماده‌ای که از گرفتن یک مولکول آب ...

اتر زدن

(اَ تَ. زَ دَ) (مص ل.) فال بد زدن، آیه یأس خواندن.

اتراب

( اَ) [ ع. ] (اِ.) جِ ترب.
۱- همسالان، همزادان.
۲- دوشیزگان.

اترار

( اَ) (اِ.) زرشک، اثرار.

اتراق

( اُ) [ تر. ] (اِ.) = اطراق: توقف کردن در حین سفر، اقامت کوتاه مدت در جایی خاصه هنگام شب.

اتراک

( اَ) [ ع. ] (اِ.) جِ ترک ؛ ترکان.

اترج

(اُ رُ) [ ع. ] (اِ.) ترنج، بالنگ.

اترخان رشتی

(اُ تُ رْ نِ رَ شْ) (اِمر.) کنایه از: آدم پرافاده.

اترشی

(اُ رُ) (اِ.) ترشی.

اتساع

(اِ تِّ) [ ع. ]
۱- (مص ل.) فراخ شدن، گشاد شدن.
۲- (اِمص.) فراخی، وسعت، گنجایش.
۳- کثرت مال و ثروت.


دیدگاهتان را بنویسید