دیوان حافظ – روی تو کس ندید و هزارت رقیب هست

روی تو کس ندید و هزارت رقیب هست

رویِ تو کس ندید و هزارت رقیب هست
در غنچه‌ای هنوز و صدت عندلیب هست

گر آمدم به کوی تو چندان غریب نیست
چون من در آن دیار هزاران غریب هست

در عشق، خانقاه و خرابات فرق نیست
هر جا که هست پرتوِ رویِ حبیب هست

آن جا که کارِ صومعه را جلوه می‌دهند
ناقوسِ دِیرِ راهب و نامِ صلیب هست

عاشق که شد که یار به حالش نظر نکرد
ای خواجه درد نیست وگرنه طبیب هست

فریادِ حافظ این همه آخِر به هرزه نیست
هم قصه‌ای غریب و حدیثی عجیب هست


  دیوان حافظ - رو بر رهش نهادم و بر من گذر نکرد
در شبکه های اجتماعی به اشتراک بگذارید

طریق عشق طریقی عجب خطرناک است
نعوذبالله اگر ره به مقصدی نبری
«حافظ»

فرهنگ معین

واژه مورد نظر خود را جستجو کنید
جستجوی واژه

لیست واژه‌ها (تعداد کل: 36,098)

هاس

(ق.) دیگر، نیز.

هاسر

(سْ) [ په. ] (اِ.) واحد مسافت در ایران باستان و آن معادل یک فرسنگ بود.

هاسیدن

(دَ) (مص ل.) هراسیدن، بیم داشتن.

هاشم

(ش ِ) [ ع. ] (اِ.)
۱- دوشنده شیر.
۲- شکننده.
۳- آن که نان در اشکنه خرد کند.
۴- نامی است از نام‌های مردان.

هاشور

[ فر. ] (اِ.) حاشیه، شیوه‌ای در نقاشی برای نشان دادن سایه و روشن تصاویر.

هاشور

[ فر. ] (اِ.) پرداخت کردن.

هاضم

(ض) [ ع. ] (اِفا.) هضم کننده.

هاضمه

(ض مِ) [ ع. هاضمه ] (اِ.) دستگاه گوارش و هضم غذا در بدن.

هاف هاف

(اِصت.) آواز سگ (خاصه سگ پیر) هفهف، عوعو.

هاف هافو

(ص.) (عا.) آن که هاف هاف کند. ؛ پیر ~ پیری که دندان‌های او افتاده و مخارج حروف او به جا و درست نباشد.

هافبک

(بَ) [ انگ. ] (اِ.) هر یک از بازیکنانی که در میانه میدان جلوی دفاع (بک) پشت سر حمله (فوروارد) بازی می‌کنند.

هال

(اِ.)
۱- قرار، آرامش، صبر.
۲- میله‌های ساخته شده از سنگ و گچ در کناره‌های میدان چوگان بازی.

هال

[ فر. ] (اِ.) راهرو، سرسرا، تالار بزرگ که معمولاً به بخش‌های داخلی راه دارد.

هالتر

(تِ) [ فر. ] (اِ.) میله‌ای فولادی که به دو سر آن وزنه‌هایی نصب می‌کنند و ورزشکاران آن را از زمین بلند می‌کنند.

هاله

(لِ) (اِ.) خرمن ماه، دایره نورانی که گاه گاه گرداگرد ماه ظاهر می‌شود.

هاله

(~.) (اِ.) عدل، لنگه.

هالو

(اِ.) (عا.) ساده دل، خوش باور.

هالوژن

(لُ ژِ) [ فر. ] (اِ.) نام هر یک از چهار شبه فلزی که در ترکیب با فلزات نمک می‌سازند این چهار شبه فلز عبارتند از: کلر، فلوئور، برم، ید.

هالک

(لِ) [ ع. ] (اِفا.) هلاک شونده، نیست شونده.

هالکه

(لِ کِ) [ ع. هالکه ] (اِ.)
۱- مؤنث هالک.
۲- نفس حریص بسیار آزمند.


دیدگاهتان را بنویسید