دیوان حافظ – روی تو کس ندید و هزارت رقیب هست

روی تو کس ندید و هزارت رقیب هست

رویِ تو کس ندید و هزارت رقیب هست
در غنچه‌ای هنوز و صدت عندلیب هست

گر آمدم به کوی تو چندان غریب نیست
چون من در آن دیار هزاران غریب هست

در عشق، خانقاه و خرابات فرق نیست
هر جا که هست پرتوِ رویِ حبیب هست

آن جا که کارِ صومعه را جلوه می‌دهند
ناقوسِ دِیرِ راهب و نامِ صلیب هست

عاشق که شد که یار به حالش نظر نکرد
ای خواجه درد نیست وگرنه طبیب هست

فریادِ حافظ این همه آخِر به هرزه نیست
هم قصه‌ای غریب و حدیثی عجیب هست


  شاهنامه فردوسی - زادن سهراب از مادرش تهمينه‏
در شبکه های اجتماعی به اشتراک بگذارید

آتش مهر تو را حافظ عجب در سر گرفت
آتش دل کی به آب دیده بنشانم چو شمع
«حافظ»

فرهنگ معین

واژه مورد نظر خود را جستجو کنید
جستجوی واژه

لیست واژه‌ها (تعداد کل: 36,098)

نارفته

(رُ تَ یا ت) (ص مف.) جاروب نکرده، نروبیده.

نارنج

(رِ) (اِ.) درختی است پایا از تیره مرکبات با میوه آب دار، درشت و کروی.

نارنج

(رَ) [ معر. ] (اِ.) نیرنگ. ج. نارنجات.

نارنج بن

(رِ. بُ) (اِمر.) درخت نارنج.

نارنجک

(رَ جَ) (اِمصغ.)
۱- نارنج کوچک.
۲- یکی از مهمات جنگی، تقریباً به اندازه نارنج دارای یک ضامن که با کشیدن آن پس از چند ثانیه منفجر می‌شود.

نارنجی

(رِ) (ص.)
۱- هر یک از رنگ‌های واقع در طیف سرخ و زرد.
۲- به رنگ نارنج.

نارنگی

(ر)(اِ.) درخت است پایا از تیره مرکبات با میوه کروی و معطر.

ناره

(رِ) (اِ.) زبانه ترازو، سنگ ترازو.

ناره

(رَ یا رِ) (اِ.) ناله، زاری.

نارو

(رُ) (اِ.) پرنده‌ای خوش آواز مانند بلبل.

نارو

(~.)
۱- نیرنگ، حیله.
۲- (عا.) مرکوبی که خوب راه نرود و چموشی کند.

ناروا

(رَ) (ص فا.)
۱- غیرمجاز.۲ - حرام، ناشایست.

نارون

(وَ) (اِ.) درختی است بزرگ و پرشاخ و برگ بدون میوه و با برگ‌هایی بیضی شکل و دندانه دار.

نارپستان

(پ) (ص مر.) دختر یا زنی که پستان‌های او سخت و سفت باشد و آویخته نباشد.

نارکند

(کَ) (اِمر.) انارستان، جایی که در آن درخت انار فراوان باشد.

نارکوک

(اِمر.) = نارخوک:
۱- کوکنار.
۲- افیون، تریاک.

نارگیل

(اِ.) درخت بلند یک پایه گرمسیری با میوه درشت و بیضی شکل.

ناری

(اِ.) جامه پوشیدنی، لباس.

ناز

(اِ.)
۱- فخر، افتخار.
۲- غمزه، کرشمه.

ناز خریدن

(خَ دَ) (مص ل.) ناز کشیدن، ناز و کرشمه معشوق را تحمل کردن.


دیدگاهتان را بنویسید