دیوان حافظ – روز وصل دوستداران یاد باد

روز وصل دوستداران یاد باد

روز وصلِ دوستداران یاد باد
یاد باد آن روزگاران، یاد باد

کامم از تلخیِ غم چون زهر گشت
بانگِ نوشِ شادخواران یاد باد

گر چه یاران فارِغَند از یادِ من
از من ایشان را هزاران یاد باد

مبتلا گشتم در این بند و بلا
کوشش آن حق‌گزاران یاد باد

گر چه صد رود است در چشمم مُدام
زنده رودِ باغ‌ِ کاران یاد باد

رازِ حافظ بعد از این ناگفته ماند
ای دریغا رازداران یاد باد





  شاهنامه فردوسی - گريختن سلم و كشته شدن او به دست منوچهر
در شبکه های اجتماعی به اشتراک بگذارید

آن عهد یاد باد که از بام و در مرا
هر دم پیام یار و خط دلبر آمدی
«حافظ»

فرهنگ معین

واژه مورد نظر خود را جستجو کنید
جستجوی واژه

لیست واژه‌ها (تعداد کل: 36,098)

توربوترن

(تُ بُ تِ رَ) [ فر. ] (اِ.) قطاری با موتور توربینی و سرعت زیاد.

توربین

[ فر. ] (اِ.) نوعی ماشین مولد نیرو که پره‌های آن با نیروی آب یا بخار به حرکت درمی آید و به وسیله آن، دستگاه مولد برق به کار می‌افتد.

تورع

(تَ وَ رُّ) [ ع. ] (مص ل.) پرهیز کردن، دوری جستن.

تورق

(تَ وَ رُّ) [ ع. ] (مص م.)
۱- ورقه ورقه شدن جسمی.
۲- برگ خوردن شتر و غیره.

تورم

(تَ وَ رُّ) [ ع. ] (مص ل.)
۱- ورم کردن.
۲- انتشار بی رویه اسکناس بدون تناسب با پشتوانه.

تورنسل

(نِ سُ) [ فر. ] (اِ.) جسمی که از تخمیر گل سنگ‌ها به وسیله ادرار یا به مجاورت آمونیاک و کربنات و پتاس ایجاد می‌شود. تورنسل در محیط اسیدی به رنگ سرخ و در محیط قلیایی به رنگ آبی درآید.

تورنمنت

(تُ نُ مِ) [ انگ. ] (اِ.) مسابقاتی بین چند تیم که معمولاً در یک رشته ورزشی و به صورت حذفی برگزار می‌شود، مسابقات چند جانبه (فره).

تورنگ

(رَ) (اِ.) خروس صحرایی، تذرو.

توره

(تُ رَ) شغال، تورک هم گویند.

توریث

(تُ) [ ع. ] (مص م.) ارث گذاشتن.

توریدن

(دَ) (مص ل.)
۱- شرمنده گردیدن.
۲- رمیدن.

توریست

[ فر. ] (اِ.) جهانگرد، سیاح، گردشگر (فره).

توریسم

[ فر. ] (اِمص.) مسافرت به منظور تفریح و تجارت و بازدید و غیره، گردشگری، ج هانگردی. (فره).

توریه

(تُ یِ) [ ع. توریه ] (مص م.) پوشانیدن حقیقت.

توز

(اِ.) = توژ: پوست درخت خدنگ.

توزع

(تَ وَ زُّ) [ ع. ] (مص ل.) پراکنده شدن.

توزنده

(زَ دِ) (ص فا.)
۱- جستجو کننده.
۲- ادا کننده، گزارنده.
۳- اندوزنده.

توزه

(تُ زَ یا زِ) (اِمر.) پوست درخت خدنگ، ت وز.

توزی

(ص نسب.)
۱- پارچه کتانی که در شهر توز (از شهرهای قدیم فارس) می‌بافتند.
۲- جامه تابستانی.

توزیدن

(دَ) (مص م.) نک توختن.


دیدگاهتان را بنویسید