دیوان حافظ – دی پیر می‌فروش که ذکرش به خیر باد

دی پیر می‌فروش که ذکرش به خیر باد

دی پیر می‌فروش که ذکرش به خیر باد
گفتا شراب نوش و غمِ دل بِبَر ز یاد

گفتم به باد می‌دهدم باده نام و ننگ
گفتا قبول کن سخن و هر چه باد، باد

سود و زیان و مایه چو خواهد شدن ز دست
از بهر این معامله غمگین مباش و شاد

بادت به دست باشد اگر دل نهی به هیچ
در معرضی که تخت سلیمان رَوَد به باد

حافظ گرت ز پندِ حکیمان مَلالت است
کوته کنیم قصه، که عمرت دراز باد






  دیوان حافظ - یا رب سببی ساز که یارم به سلامت
در شبکه های اجتماعی به اشتراک بگذارید

پارسایی و سلامت هوسم بود ولی
شیوه‌ای می‌کند آن نرگس فتان که مپرس
«حافظ»

فرهنگ معین

واژه مورد نظر خود را جستجو کنید
جستجوی واژه

لیست واژه‌ها (تعداد کل: 36,098)

تخت روان

(~ رَ) (اِمر.) کجاوه، تختی که در گذشته پادشاهان روی آن می‌نشستنند و غلامان آن را بر دوش گرفته راه می‌رفتند.

تخت شدن

(~. شُ دَ) (مص ل.) (عا.)
۱- هموار شدن.
۲- به غایت نشئه شدن.

تخت طاقدیس

(~) (اِمر.)
۱- گوشه‌ای در دستگاه سه گاه.
۲- نام یک لَحْن از سی لَحن باربد.

تخت گاه

(~.) (اِمر.)
۱- محل تخت.
۲- محل جلوس شاه.
۳- پایتخت.

تخت گیر

(~.) (ص فا.) پادشاه.

تخته

(تَ تِ) (اِ.)
۱- چوب پهن و مسطح.
۲- صفحه.
۳- تابوت.
۴- واحد شمارش برای قالی و پارچه.
۵- هر چیز مسطح و صاف.

تخته بند

(~. بَ) (اِمر.)
۱- پارچه نازکی که به وسیله آن تخته‌ای را به دست یا هر عضو شکسته می‌بندند.
۲- زندانی، اسیر.

تخته زر

(~. زَ) (اِمر.) شمش زر.

تخته سنگ

(~. سَ) (اِمر.) سنگ بزرگ با سطح هموار.

تخته سیاه

(~.) (اِمر.) صفحه مسطح چوبی تیره رنگ که در کلاس درس با گچ جهت درس دادن بر آن می‌نویسند.

تخته شدن

(~. شُ دَ) (مص ل.) بسته شدن، تعطیل شدن.

تخته شنا

(~. ش ِ) (اِمر.) تخته‌ای باریک و دراز با پایه‌ای کوتاه که ورزشکار دست‌ها را به آن تکیه می‌دهد و به ورزش شنا می‌پردازد.

تخته قاپو

(~.) (ص.) ساکن در نقطه معین.

تخته نرد

(~. نَ) (اِمر.) آلت مخصوص بازی نرد و آن شامل دو قطعه مستطیل شکل است که به وسیله لولا به هم متصل شده‌اند. دو سر هر قطعه به شش خانه تقسیم گردیده و مهره‌های بازی به ترتیبی خاص در این ...

تخته پاک کن

(~. کُ) (اِمر.) قطعه‌ای اسفنج یا نمد که از آن برای پاک کردن تخته سیاه یا وایت برد استفاده می‌کنند.

تخته پوست

(~.) (اِمر.) پوست تخت، پوست خشک شده گوسفند که بر روی آن نشینند.

تخته پوست انداز

(~. اَ) (ص فا.)
۱- کنایه از: کسی که ناخوانده به جایی رود.
۲- کنایه از: مزاحم، سربار.

تخته کردن

(~. کَ دَ) (مص م.) بستن، تعطیل کردن.

تخته کلاه

(~. کُ) (اِمر.) نوعی تنبیه مجرم و آن کلاه بزرگ چوبی بوده که بر سر مجرم می‌گذاشتند و در شهر می‌دوانیدند، مردم نیز همراه وی دویده هیاهوکنان مسخره اش می‌کردند.

تخته گاز

(~.) [ فا - فر. ] (ق.)
۱- با فشار آخرین حد پدال گاز به طوری که وسیله نقلیه بسیار تند حرکت کند.
۲- (عا.) بسیار تند و سریع.


دیدگاهتان را بنویسید