دیوان حافظ – دوش آگهی ز یار سفر کرده داد باد

دوش آگهی ز یار سفر کرده داد باد

دوش آگهی ز یارِ سفر کرده داد باد
من نیز دل به باد دهم، هر چه باد باد

کارم بدان رسید که همرازِ خود کنم
هر شام برق لامِع و هر بامداد باد

در چینِ طرهٔ تو دل بی حِفاظِ من
هرگز نگفت مسکنِ مألوف یاد باد

امروز قدرِ پندِ عزیزان شناختم
یا رب روانِ ناصحِ ما از تو شاد باد

خون شد دلم به یادِ تو هر گَه که در چمن
بندِ قبایِ غنچهٔ گل می‌گشاد باد

از دست رفته بود وجودِ ضعیفِ من
صبحم به بویِ وصلِ تو جان باز داد، باد

حافظ نهادِ نیکِ تو کامت بر آورد
جان‌ها فدایِ مردمِ نیکو نهاد باد







  دیوان حافظ - رسید مژده که ایام غم نخواهد ماند
در شبکه های اجتماعی به اشتراک بگذارید

عذری بنه ای دل که تو درویشی و او را
در مملکت حسن سر تاجوری بود
«حافظ»

فرهنگ معین

واژه مورد نظر خود را جستجو کنید
جستجوی واژه

لیست واژه‌ها (تعداد کل: 36,098)

اهبت

(اُ بَ) [ ع. اهبه ] (اِ.)
۱- ساز و برگ.
۲- آمادگی برای سفر و غیر آن.

اهتدا

(اِ تِ) [ ع. اهتداء ] (مص ل.) راه یافتن، هدایت شدن.

اهتزاز

(اِ تِ) [ ع. ]
۱- (مص ل.) به حرکت درآمدن.
۲- جنبیدن.
۳- (اِمص.) شادی.

اهتزاز نمودن

(~. نِ دَ) [ ع - فا. ] (مص ل.) شادمانی کردن.

اهتمام

(اِ تِ) [ ع. ] (مص ل.)
۱- توجه کردن.
۲- کوشش کردن.
۳- تیمار داشت.۴ - کوشش، ج. اهتمامات.

اهتوخشی

(اُ خُ) [ په . ] (اِ.) [ خوب ورزنده، نیکو کوشنده ] طبقه صنعتگر.

اهداء

( اِ ) [ ع. ] (مص م.) هدیه دادن، هدیه فرستادن.

اهداب

( اَ ) [ ع. ] (اِ.) جِ هُدب.
۱- مژه‌های چشم.
۲- برگ‌های نازک و باریک.
۳- ریشه باریک جامه.

اهدار

( اِ ) [ ع. ] (مص م.)
۱- هدر ساختن، پامال کردن.
۲- مباح کردن خون کسی.

اهداف

( اَ ) [ ع. ] (اِ.) جِ هدف.

اهرام

( اَ ) [ ع. ] (اِ.) جِ هرم.

اهرم

(اَ رُ) (اِ.) میله آهنی محکمی که می‌توان به وسیله آن با انرژی کمتری اجسام سنگین را به ح رکت درآورد.

اهرمن

(اَ رَ مَ) (اِ.) نک اهریمن.

اهرمن لاخ

(~.) (اِمر.) سرزمین اهریمن، جای شّر و فساد.

اهریمن

(اَ مَ) (اِ.) = اهرن:
۱- (اِ.) شیطان.
۲- هر یک از شیاطین.

اهل

( اَ ) [ ع. ]
۱- (اِ.) خانواده.
۲- مردمی که در یک جا ساکن باشند.
۳- (ص.) شایسته، سزاوار.
۴- نجیب، اصیل.
۵- آن که در جایی زاده شده.
۶- خواستار، وابسته یا معتاد به چیزی.
۷- آن که دارنده خصوصیتی است. ج. اهالی.

اهل الذمه

(اَ لُ ذِ مِّ) (اِمر.) اهل کتاب، از یهود و نصارا و زردشتیان که جزیه پردازند و در پناه مسلمانان باشند.

اهل بخیه

(اَ لِ بَ یِ) [ ع - فا. ] (اِمر.)
۱- اهل فن.
۲- رازدار.

اهل تمیز

(~ِ تَ) [ ع. ] (اِمر.) هوشیاران، دانشمندان.

اهل کتاب

(~ِ کِ) [ ع. ] (اِمر) پیروان مذاهبی که دارای کتاب هستند و عبارتند از:مسلمانان، یهودیان، زرتشتیان و مسیحیان.


دیدگاهتان را بنویسید