دیوان حافظ – دوش آگهی ز یار سفر کرده داد باد

دوش آگهی ز یار سفر کرده داد باد

دوش آگهی ز یارِ سفر کرده داد باد
من نیز دل به باد دهم، هر چه باد باد

کارم بدان رسید که همرازِ خود کنم
هر شام برق لامِع و هر بامداد باد

در چینِ طرهٔ تو دل بی حِفاظِ من
هرگز نگفت مسکنِ مألوف یاد باد

امروز قدرِ پندِ عزیزان شناختم
یا رب روانِ ناصحِ ما از تو شاد باد

خون شد دلم به یادِ تو هر گَه که در چمن
بندِ قبایِ غنچهٔ گل می‌گشاد باد

از دست رفته بود وجودِ ضعیفِ من
صبحم به بویِ وصلِ تو جان باز داد، باد

حافظ نهادِ نیکِ تو کامت بر آورد
جان‌ها فدایِ مردمِ نیکو نهاد باد







  شاهنامه فردوسی - تاخته كردن شماساس و خزروان به زابلستان
در شبکه های اجتماعی به اشتراک بگذارید

نوبهار است در آن کوش که خوشدل باشی
که بسی گل بدمد باز و تو در گل باشی
«حافظ»

فرهنگ معین

واژه مورد نظر خود را جستجو کنید
جستجوی واژه

لیست واژه‌ها (تعداد کل: 36,098)

انف

( اَ ) [ ع. ] (اِ.) بینی.

انفاد

( اِ ) [ ع. ] (مص م.) نابود کردن، به پایان رسانیدن.

انفاذ

( اِ ) [ ع. ] (مص م.)
۱- اجرا کردن فرمان.
۲- امضای عهد نمودن.
۳- فرستادن.

انفاس

( اَ ) [ ع. ] (اِ.) جِ نفس ؛ دم‌ها، نفس‌ها.

انفاق

( اِ ) [ ع. ] (مص م.) نفقه دادن، هزینه کردن.

انفال

( اَ ) [ ع. ] (اِ.) جِ نَفَل ؛ غنیمت‌ها، بهره‌ها.

انفت

(اَ نَ فَ) [ ع. انفته ]
۱- (مص ل.) ننگ داشتن، کراهت داشتن.
۲- (اِ.) ننگ، عار.
۳- زیان، خسران.

انفتاح

(اِ فِ) [ ع. ] (مص ل.) گشوده شدن، گشودن.

انفتاق

(اِ فِ) [ ع. ] (مص ل.) شکافته گردیدن، جدا شدن.

انفجار

(اِ فِ) [ ع. ] (مص ل.)
۱- سپیده دم شدن.
۲- روان شدن آب.
۳- ترکیدن و باز شدن سر چیزی، ترکیدن بمب.

انفجار جمعیت

(~ جَ یَُ) [ ع. ] (اِمر.) اصطلاحاً به رشد سریع جمعیت دنیا پس از انقلاب صنعتی به خصوص بعد از جنگ جهانی دوم گفته می‌شود.

انفراج

(اِ فِ) [ ع. ]
۱- (مص ل.) بی اندوه شدن.
۲- (اِمص.) وا شدن اندوه، گشایش (خاطر).

انفراد

(اِ فِ) [ ع. ]
۱- (مص ل.) تنها شدن.
۲- تنها کاری کردن.
۳- (اِمص.) یگانگی، تنهایی.

انفس

(اَ فُ) [ ع. ] (اِ.) جِ نفس ؛ نفس‌ها، جان‌ها.

انفساخ

(اِ فِ) [ ع. ]
۱- (مص ل.) برانداخته شدن، به هم خوردن، برهم زده شدن (عقد بیع یا نکاح).
۲- کار باز افتادن.
۳- (اِمص.) بهم خوردگی، باز افکندگی.

انفست

(اَ فَ) (اِ.) تار عنکبوت.

انفصال

(اِ فِ) [ ع. ] (مص ل.)
۱- جدا شدن.
۲- بی کار شدن.

انفصالی

(~.) [ ع - فا. ] (ص نسب.)
۱- منصوب به انفصال، برکنار شده: کارمند انفصالی.
۲- جدا شده: بخش انفصالی.

انفصام

(اِ فَ) [ ع. ]
۱- (مص ل.) بریده و شکسته شدن.
۲- (اِمص.) شکستگی، قطع.

انفضام

(اِ فِ) [ ع. ] (مص ل.) ترک خوردن، شکسته شدن.


دیدگاهتان را بنویسید