دیوان حافظ – دلا بسوز که سوز تو کارها بکند

دلا بسوز که سوز تو کارها بکند

دلا بسوز که سوزِ تو کارها بِکُنَد
نیازِ نیمْ‌شبی دفعِ صد بلا بِکُنَد

عِتابِ یارِ پری‌چهره عاشقانه بکَش
که یک کرشمه تلافیِّ صد جفا بکُند

ز مُلک تا ملکوتش حجاب بردارند
هر آن که خدمتِ جامِ جهان‌نما بکُند

طبیبِ عشق مسیحا‌دَم است و مُشفِق، لیک
چو دَرد در تو نبیند که را دوا بکُند؟

تو با خدایِ خود انداز کار و دل خوش دار
که رحم اگر نکند مُدَّعی خدا بکُند

ز بختِ خفته ملولم، بُوَد که بیداری
به وقتِ فاتحهٔ صبح، یک دعا بکُند؟

بسوخت حافظ و بویی به زلفِ یار نَبُرد
مگر دِلالتِ این دولتش صبا بکُند



  شاهنامه فردوسی - باز آمدن كاوس به ايران زمين و گسى كردن رستم را
در شبکه های اجتماعی به اشتراک بگذارید

به عجب علم نتوان شد ز اسباب طرب محروم
بیا ساقی که جاهل را هنیتر می‌رسد روزی
«حافظ»

فرهنگ معین

واژه مورد نظر خود را جستجو کنید
جستجوی واژه

لیست واژه‌ها (تعداد کل: 36,098)

پیاده کردن

(~. کَ دَ) (مص م.) (عا.)
۱- تعمیر کردن موتور ماشین.
۲- ضرر رساندن.

پیاز

(اِ.) گیاه علفی از تیره سوسنی‌ها با برگ‌های نوک تیز گل‌های سفید مایل به سبز یا گلی مایل به بنفش که غده متورم آن خوراکی است، دارای طعم و بوی تند و مرکب از لایه‌های نازک تو در توست. ...

پیازداغ

(اِمر.) پیاز خلال شده که در روغن سرخ می‌کنند و در غذا می‌ریزند. ؛ ~ داغ چیزی زیاد شدن (کن.) کیفیت ظاهری چیزی دو چندان شدن.

پیازچه

(چِ)(اِمصغ.)۱ - پیاز خرد، پیاز کوچک.
۲- گونه‌ای از پیاز و کوچک تر از پیاز که جزو سبزی‌های خوردنی استفاده می‌شود.

پیازی

(اِ.)
۱- نوعی لعل گرانبها.
۲- گرزی با چند گوی فولادی و دسته چوبی.

پیاله

(لِ) (اِ.)
۱- ظرفی که با آن شراب یا هر نوشیدنی دیگری را می‌نوشند.
۲- یکی از لوازم آتشگاه که در تشریفات دینی زرتشتیان به کار رود.

پیاله دار

(~.)(ص فا.)۱ - ساقی.
۲- شراب - خوار، باده نوش.

پیاله زدن

(~. زَ دَ) (مص ل.) باده نوشیدن، می‌خوردن.

پیاله کش

(~. کِ) (ص فا.) شراب خوار، باده - نوش.

پیام

(پَ) (اِ.)
۱- خبر یا سخنی را به دیگری رساندن.
۲- سلام، درود.
۳- وحی، الهام.

پیام دادن

(پَ. دَ) (مص م.)
۱- پیغام فرستادن.
۲- تبلیغ رسالت کردن.

پیامبر

(پَ بَ) (ص فا.)
۱- پیک، کسی که پیغام را می‌برد.
۲- نبی، فرستاده خدا.

پیامبری

(~.) (حامص.)
۱- پیام آوری.
۲- قاصدی.
۳- نبوت، رسالت.

پیامگیر

(~.) (اِ.) اسبابی الکترونیکی برای دریافت و ضبط پیام کسانی که به شماره معینی تلفن می‌کنند، منشی تلفنی.

پیان

(ص.) مست مست، مستی که سر از پای نشناسد.

پیانو

(نُ) [ انگ. ] (اِ.) یکی از ابزارهای موسیقی که دارای شاسی است و با فشار سر انگشتان دست بر روی شاسی‌ها نواخته می‌شود.

پیانیست

[ فر. ] (ص فا.) نوازنده پیانو.

پیاپی

(پِ یا پَ پِ) (ق مر.)
۱- پشت سر هم.
۲- هم قدم، هم عنان.

پیت

(اِ.) جعبه‌ای از آهن یا حلب برای نفت و روغن و غیره.

پیت

(اِ.) = بید. پت: نک پید.


دیدگاهتان را بنویسید