دیوان حافظ –  در نمازم خم ابروی تو با یاد آمد

 در نمازم خم ابروی تو با یاد آمد

در نمازم خَمِ ابرویِ تو با یاد آمد
حالتی رفت که محراب به فریاد آمد

از من اکنون طمعِ صبر و دل و هوش مدار
کان تحمّل که تو دیدی همه بر باد آمد

باده صافی شد و مرغانِ چمن مست شدند
موسمِ عاشقی و کار به بنیاد آمد

بویِ بهبود ز اوضاعِ جهان می‌شنوم
شادی آورد گل و بادِ صبا شاد آمد

ای عروسِ هنر از بخت شکایت مَنِما
حجلهٔ حُسن بیارای که داماد آمد

دلفریبانِ نباتی همه زیور بستند
دلبرِ ماست که با حُسنِ خداداد آمد

زیرِ بارند درختان که تعلّق دارند
ای خوشا سرو که از بارِ غم آزاد آمد

مطرب از گفتهٔ حافظ غزلی نَغز بخوان
تا بگویم که ز عهدِ طربم یاد آمد




  دیوان حافظ - سال‌ها دفتر ما در گرو صهبا بود
در شبکه های اجتماعی به اشتراک بگذارید

ببین که سیب زنخدان تو چه می‌گوید
هزار یوسف مصری فتاده در چه ماست
«حافظ»

فرهنگ معین

واژه مورد نظر خود را جستجو کنید
جستجوی واژه

لیست واژه‌ها (تعداد کل: 36,098)

تذکار

(تَ) [ ع. ] (مص م.) ذکر کردن، به یاد آوردن.

تذکر

(تَ ذَ کُّ) [ ع. ] (مص ل.)
۱- به یاد آمدن.
۲- پند گرفتن.
۳- یادآور شدن.

تذکره

(تَ کِ رِ) [ ع. تذکره ] (اِ.)
۱- آنچه موجب یادآوری شود.
۲- گذرنامه.
۳- کتابی که در آن زندگی نامه شعرا، دانشمندان و... نوشته شده باشد.

تذکیر

(~.) [ ع. ] (مص م.) کلمه‌ای را مذکر ساختن ؛ ج. تذکیرات.

تذکیر

(تَ) [ ع. ]
۱- (مص م.) یاد کردن، به یاد آوردن، پند دادن.
۲- (اِمص.) یادآوری پند - دهی. ج. تذکیرات.

تذییل

(تَ) [ ع. ] (مص م.) ا - دامن دار کردن.
۲- مطلبی را در پایین صفحه کتاب نوشتن.

تر

(تَ) [ په. ]
۱- (ص.) تازه، جدید.
۲- آبدار، خیس.

تر

(~.) (ص.)
۱- نیکو، زیبا.
۲- آلوده، ناپاک مانند: تر دامن.

تر

[ په. ] (پس.) علامت صفت تفضیلی: بهتر، سپیدتر، درازتر.

تر زدن

(تِ. زَ دَ) (مص ل.) (عا.)
۱- اسهالی بودن مزاج.
۲- مجازاً کاری را بد و ناشیانه انجام دادن.

تر و چسبان

(تَ رُ چَ) (ق مر.) سریع، بی درنگ.

ترا

(تَ) (اِ.) دیوار بلند و محکم.

تراب

(تُ) [ ع. ] (اِ.) خاک زمین. جِ اتربه.

تراب

(تَ) (اِ.) چکه، ترشح.

ترابیدن

(تَ دَ) (مص ل.) نک تراویدن.

تراجع

(تَ جُ) [ ع. ] (مص ل.)
۱- بازگشتن.
۲- در کاری به یکدیگر مراجعه کردن.

تراجم

(تَ جُ) [ ع. ] (مص م.)
۱- به هم دشنام دادن.
۲- به یکدیگر سنگ انداختن.

تراجم

(تَ جِ) [ ع. ] (اِ.)جِ ترجمه.
۱- گزارش‌ها.
۲- شرح حال‌ها.

تراخم

(تَ خُ) [ فر. ] (اِ.) از بیماری‌های چشم و آن متورم شدن پرده چشم و بروز جوش‌هایی در داخل پلک است.

تراخی

(تَ) [ ع. ]
۱- (مص ل.) درنگ کردن.
۲- (اِ.) درنگ.


دیدگاهتان را بنویسید