دیوان حافظ – درد ما را نیست درمان الغیاث

درد ما را نیست درمان الغیاث

دردِ ما را نیست درمان الغیاث
هجرِ ما را نیست پایان الغیاث

دین و دل بردند و قَصدِ جان کنند
الغیاث از جورِ خوبان، الغیاث

در بهایِ بوسه‌ای جانی طلب
می‌کنند این دلسِتانان الغیاث

خونِ ما خوردند این کافَردلان
ای مسلمانان چه درمان؟ الغیاث

هم‌چو حافظ روز و شب بی‌خویشتن
گَشته‌ام سوزان و گریان الغیاث



  شاهنامه فردوسی - كشتن رستم ژنده‏ رزم را
در شبکه های اجتماعی به اشتراک بگذارید

چون موجهٔ سرابیم، در شوره‌زار عالم
کز بود بهره‌ای نیست، غیر از نمود ما را
«صائب تبریزی»

فرهنگ معین

واژه مورد نظر خود را جستجو کنید
جستجوی واژه

لیست واژه‌ها (تعداد کل: 36,098)

هوار شدن

(~. شُ دَ) (مص ل.)(عا.) ناخوانده به خانه کسی رفتن.

هواری

(هَ) (اِ.) خیمه بزرگ، بارگاه.

هوازی

(هَ) (ق.) ناگاه، ناگهان.

هواسنج

(هَ. سَ) (اِمر.) ابزاری که با آن فشار هوا سنجیده می‌شود؛ بارومتر.

هواسیدن

(هَ دَ) [ په. ] (مص ل.)
۱- ترکیدن.
۲- خشکیدن و بی رنگ شدن لب از گرما.

هواسیده

(هَ د ِ)(ص مف.)لب بی رنگ و خشک شده.

هواشناسی

(هَ. ش) (اِمر.) علمی که جو زمین و ارتباط آن را با نوع آب و هوا مورد بحث و مطالعه قرار می‌دهد.

هوام

(هَ مّ) [ ع. ] (اِ.) جِ هامه. حشرات موذی.

هوان

(هَ) [ ع. ] (اِ.) خواری، سستی، سبکی.

هواپیما

(~. پِ) (اِ.) وسیله ترابری که در هوا حرکت می‌کند.

هواگیر

(~.) (ص.)
۱- اوج گیر، به هوا پرنده.
۲- در هوا صید شده.
۳- هوایی، آرزومند.

هوایی

(هَ) [ ع - فا. ] (ص نسب.) منسوب به هوا.
۱- دارای هوا، باددار.
۲- آن چه که در هوا جای گیرد یا جریان یابد.
۳- لطیف، سبک.
۴- انتقال پذیر.
۵- لغو، بی هوده.
۶- بی قرار، بی ثبات.
۷- بیهوده گوی.
۸- عاشق.
۹- تیر ...

هوایی شدن

(هَ. شُ دَ) (مص ل.) (عا.) عاشق شدن، آرزومند شدن.

هوبره

(بَ رِ) (اِ.) پرنده‌ای است وحشی و حلال گوشت، بزرگتر از مرغ خانگی با گردن دراز و بال‌های زردرنگ و خال دار.

هوبه

(بِ) شانه، دوش، کتف.

هوتخش

(تُ) [ په. ] (اِ.) پیشه ور، صنعتگر.

هود

[ عب. ] (اِ.) سوره یازدهم از قرآن کریم دارای صد و بیست و سه آیه.

هود

[ انگ. ] (اِ.) وسیله‌ای که برای تهویه هوای آشپزخانه در بالای اجاق خوراک پزی تعبیه شود، هوابر. (فره).

هود

(اِ.) = هوده: آتشگیره.

هودج

(هَ دَ) [ ع. ] (اِ.) کجاوه، عماری.


دیدگاهتان را بنویسید