دیوان حافظ – حال دل با تو گفتنم، هوس است

حال دل با تو گفتنم، هوس است

حالِ دل با تو گفتنم، هوس است
خبرِ دل شِنُفتَنَم، هوس است

طَمَعِ خام بین که قِصهٔ فاش
از رقیبان نَهُفتَنَم، هوس است

شبِ قدری چنین عزیزِ شریف
با تو تا روز خُفتنم، هوس است

وه که دُردانه‌ای چنین نازک
در شبِ تار سُفتنم، هوس است

ای صبا امشبَم مَدَد فرمای
که سحرگه شکفتنم، هوس است

از برای شَرَف به نوُکِ مژه
خاکِ راهِ تو رفتنم، هوس است

همچو حافظ به رَغمِ مُدَعیان
شعرِ رندانه گفتنم، هوس است





  دیوان حافظ - دوش آگهی ز یار سفر کرده داد باد
در شبکه های اجتماعی به اشتراک بگذارید

مطرب عشق عجب ساز و نوایی دارد
نقش هر نغمه که زد راه به جایی دارد
«حافظ»

فرهنگ معین

واژه مورد نظر خود را جستجو کنید
جستجوی واژه

لیست واژه‌ها (تعداد کل: 36,098)

بساز

(بِ) (ص) سازگار، قانع.

بساز و بفروش

(بِ زُ بِ) (ص فا. اِ.) آن که کارش ساختن خانه و فروختن آن می‌باشد.

بساز کردن

(~. کَ دَ)(مص ل.) نیک ساختن.

بساط

(بَ) [ ع. ] (اِ.)
۱- گستردنی.
۲- شادروان.
۳- فراخی میدان.
۴- سفره چرمین.

بساط انداختن

(~. اَ تَ) [ فا - ع. ] (مص م.)
۱- اسباب فروختنی را در مکانی پهن کردن.
۲- فرش انداختن.

بساط درآوردن

(بَ. دَ. وَ دَ) [ ع - فا. ] (مص ل.) کنایه از: اَلَم شنگه راه انداختن.

بساط کردن

(~. کَ دَ) [ ع - فا. ] (مص م.) اسباب عیش و نوش را فراهم کردن.

بساط کشیدن

(~. کِ دَ) [ ع - فا. ] (مص ل.) بساط گستردن.

بساطت

(بِ طَ) [ ع. ] (مص ل.)
۱- ساده بودن.
۲- خوشرویی.

بساطی

(بِ) [ ع - فا. ] (ص نسب.)
۱- خرده - فروش، خرازی فروش.
۲- کنایه از تریاکی و اهل عیش و نوش.

بساعت

(بَ عَ) [ فا - ع. ] (ق.) فوری، آناً.

بسالت

(بَ لَ) [ ع. ] (اِمص.) دلاوری، شجاعت.

بسام

(بَ سّ) [ ع. ] (ص.) خندان، گشاده رو.

بسامان

(بِ) (ص مر.)
۱- مرتب، آماده.
۲- آسوده خاطر.

بسامانی

(بِ) (حامص.) اصلاح، درست کرداری.

بسامد

(بَ مَ) (مص مر.)
۱- شمارش دفعه‌های چیزی در مدت معین یا دفعه‌های کاربرد واژه‌ای خاص در یک نوشته.
۲- فراوانی، وفور (ریاضی).
۳- فرکانس (فیزیک).

بسان

(بِ) (ق مر.) مانند، شبیه، نظیر.

بساوایی

(بِ) (حامص.) لمس.

بساونده

(بِ وَ دِ) (ص فا.) لمس کننده.

بساویدن

(بِ دَ) (مص م.) لمس کردن.


دیدگاهتان را بنویسید