دیوان حافظ – حال دل با تو گفتنم، هوس است

حال دل با تو گفتنم، هوس است

حالِ دل با تو گفتنم، هوس است
خبرِ دل شِنُفتَنَم، هوس است

طَمَعِ خام بین که قِصهٔ فاش
از رقیبان نَهُفتَنَم، هوس است

شبِ قدری چنین عزیزِ شریف
با تو تا روز خُفتنم، هوس است

وه که دُردانه‌ای چنین نازک
در شبِ تار سُفتنم، هوس است

ای صبا امشبَم مَدَد فرمای
که سحرگه شکفتنم، هوس است

از برای شَرَف به نوُکِ مژه
خاکِ راهِ تو رفتنم، هوس است

همچو حافظ به رَغمِ مُدَعیان
شعرِ رندانه گفتنم، هوس است





  دیوان حافظ - یاد باد آن که ز ما وقت سفر یاد نکرد
در شبکه های اجتماعی به اشتراک بگذارید

ما باده زیر خرقه نه امروز می‌خوریم
صد بار پیر میکده این ماجرا شنید
«حافظ»

فرهنگ معین

واژه مورد نظر خود را جستجو کنید
جستجوی واژه

لیست واژه‌ها (تعداد کل: 36,098)

بریل

(بِ رِ) [ انگ. ] (اِ.) خط ویژه نابینایان که حروف آن به صورت نقطه‌های برجسته‌است (برگرفته از نام لویی بریل موسیقی دان و معلم فرانسوی).

برین

(بَ) (ص نسب.) اعلی، بالایی.

برین

(بُ) [ په. ] (اِ.) قاش یا قاچ، بُرشی از خربزه یا هنداونه.

برینش

(بُ نِ) (اِمص.)
۱- قطع، برش.
۲- راندن شکم، اسهال.

برینه

(بِ نَ) (اِ.) سوراخ.

بریه

(بَ یِّ) [ ع. بریه ] (اِ.) صحرا، بیابان. ج. براری.

بریه

(بَ یِ) [ ع. بریه ] (اِ.) خلق، مخلوق. ج. برایا.

بریگاد

(بِ) [ فر. ] (اِ.)
۱- واحد نظامی مرکب از دو فوج، تیپ.
۲- چندین واحد نظامی از یک صنف که تحت فرماندهی یک سرتیپ (ژنرال) باشند.

بز

(~.) (اِ.) = پژ. پج:
۱- پشته بلند.
۲- تیغ کوه.

بز

(بُ) (اِ.) هر یک از گونه‌های جانوران پستان دار نشخوارکننده از تیره گاوان که جزو دام‌های اهلی تربیت می‌شود و از گوشت و پنیر و پشم و کرک آن استفاده می‌کنند و به هیئت وحشی نیز به نام بز کوهی ...

بز

(بَ) (اِ.) آیین، قاعده، طرز، روش.

بز

(بَ زّ) [ ع. ] (اِ.) جامه کتانی یا پنبه‌ای.

بز آوردن

(~. وَ دَ) (مص ل.) (عا.)
۱- به دست آوردن حداقل امتیاز.
۲- بد آوردن.

بز خر

(~. خَ) (ص.) کسی که دنبال جنس ارزان و معامله‌های مناسب و پرسود می‌گردد.

بز خریدن

(~. خَ دَ) (مص ل.) کنایه از: ارزان خریدن.

بز رقصاندن

(~. رَ دَ) (مص ل.) کنایه از: بهانه‌های تازه و رنگارنگ آوردن.

بزاخفش

(بُ زِ اَ فَ) [ فا - ع. ] (اِمر.) کنایه از: آدم ابلهی که برای تظاهر به فهمیدن کلام سرش را تکان می‌دهد.

بزاز

(بَ زّ) [ ع. ] (ص.) پارچه فروش، جامه - فروش.

بزازی

(~.) [ ع - فا. ]
۱- (حامص.) پارچه - فروشی.
۲- (اِ.) دکان پارچه فروشی.

بزاق

(بُ) [ ع. ] (اِ.) آب دهان، ترشحاتی که از غدد زیر زبانی ایجاد می‌شود.


دیدگاهتان را بنویسید