دیوان حافظ – حال دل با تو گفتنم، هوس است

حال دل با تو گفتنم، هوس است

حالِ دل با تو گفتنم، هوس است
خبرِ دل شِنُفتَنَم، هوس است

طَمَعِ خام بین که قِصهٔ فاش
از رقیبان نَهُفتَنَم، هوس است

شبِ قدری چنین عزیزِ شریف
با تو تا روز خُفتنم، هوس است

وه که دُردانه‌ای چنین نازک
در شبِ تار سُفتنم، هوس است

ای صبا امشبَم مَدَد فرمای
که سحرگه شکفتنم، هوس است

از برای شَرَف به نوُکِ مژه
خاکِ راهِ تو رفتنم، هوس است

همچو حافظ به رَغمِ مُدَعیان
شعرِ رندانه گفتنم، هوس است





  شاهنامه فردوسی - رزم كاوس با شاه هاماوران
در شبکه های اجتماعی به اشتراک بگذارید

چه ساز بود که در پرده می‌زد آن مطرب
که رفت عمر و هنوزم دماغ پر ز هواست
«حافظ»

فرهنگ معین

واژه مورد نظر خود را جستجو کنید
جستجوی واژه

لیست واژه‌ها (تعداد کل: 36,098)

برش

(بُ) [ روس. ] (اِ.) خوراک آبداری از گوشت، کلم، چغندر و احیاناً هویج. نوعی سوپ روسی.

برش کار

(بُ رِ) (ص. اِ.) کسی که کارش بریدن قطعه‌های مصالح اعم از پارچه، آهن، نایلون و همانند آن در اندازه‌های مناسب برای تولیدی‌ها باشد.

برشتن

(بِ رِ تَ) [ په. ] (مص م.)
۱- بریان کردن.
۲- پختن.

برشته

(بِ رِ تِ) (ص مف.)
۱- بریان شده.
۲- تف داده، بو داده.
۳- پخته.

برشتوک

(بِ رِ) (اِ.) نوعی شیرینی که از آرد سرخ شده، روغن، شکر و بعضی مواد دیگر تهیه می‌شود.

برشدن

(بَ. شُ دَ) (مص ل.) بالا رفتن.

برشده

(~. شُ دِ) (ص مف.) بالا رفته، بلند شده.

برشمردن

(~. ش ِ مُ دَ) (مص م.)
۱- شماره کردن، حساب کردن.
۲- صدا زدن، مخاطب قرار دادن.

برشکستن

(بَ. ش ِ کَ تَ)
۱- (مص ل.) دوری کردن، روی برتافتن.
۲- (مص م.) شمردن، حساب کردن.

برشکفتن

(~. ش ِ کُ تَ) (مص ل.) کنایه از: شادمان شدن، به هیجان آمدن.

برص

(بَ رَ) [ ع. ] (اِ.) پیسی، پیسگی، کک و سفیدی که در بدن ظاهر شود.

برصاء

(بَ) [ ع. ] (ص.) مؤنث ابرص ؛ زنی که به بیماری پیسی دچار باشد.

برطرف

(بَ طَ رَ) [ فا - ع. ] (ص.) از میان رفته، ناپدید شده.

برعمیاء

(بَ عَ) [ فا - ع. ] (ق مر.) کورکورانه.

برعکس

(بَ عَ) [ فا - ع. ] (ق مر.) برخلاف، به عکس آن چه گفته شد.

برغ

(بَ) (اِ.) بندی باشد که از چوب و خاشاک و خاک و گل در برابر آب ببندند، سد، برغاب. ورغ و وارغ نیز گویند.

برغست

(بَ غَ) (اِ.) گیاهی است خودرو و بیابانی با گل‌های ریز و سفید مانند اسفناج که در پختن بعضی از خوراک‌ها بکار می‌رود. ورغست، بلغست، پژند و مچه و هنجمک هم گویند.

برغلانیدن

(بَ غَ دَ) (مص م.) = ورغلانیدن: برانگیختن، تحریض کردن.

برغمان

(بَ غَ) (اِ.) مار بزرگ، اژدها.

برغندان

(بَ غَ) (اِ.)
۱- جشن و مهمانی که در روزهای آخر ماه شعبان برپا کنند.
۲- شرابی که در روزهای آخر ماه شعبان می‌خوردند و تا اول شوال از نوشیدن آن پرهیز می‌کردند.


دیدگاهتان را بنویسید