دیوان حافظ – حال دل با تو گفتنم، هوس است

حال دل با تو گفتنم، هوس است

حالِ دل با تو گفتنم، هوس است
خبرِ دل شِنُفتَنَم، هوس است

طَمَعِ خام بین که قِصهٔ فاش
از رقیبان نَهُفتَنَم، هوس است

شبِ قدری چنین عزیزِ شریف
با تو تا روز خُفتنم، هوس است

وه که دُردانه‌ای چنین نازک
در شبِ تار سُفتنم، هوس است

ای صبا امشبَم مَدَد فرمای
که سحرگه شکفتنم، هوس است

از برای شَرَف به نوُکِ مژه
خاکِ راهِ تو رفتنم، هوس است

همچو حافظ به رَغمِ مُدَعیان
شعرِ رندانه گفتنم، هوس است





  شاهنامه فردوسی - راى زدن زال با موبدان در كار رودابه
در شبکه های اجتماعی به اشتراک بگذارید

تار و پود هستیم بر باد رفت اما نرفت
عاشقی ها از دلم دیوانگی ها از سرم
«رهی معیری»

فرهنگ معین

واژه مورد نظر خود را جستجو کنید
جستجوی واژه

لیست واژه‌ها (تعداد کل: 36,098)

چپ شدن

(چَ. شُ دَ) (مص ل.)
۱- منحرف شدن، واژگون گردیدن.
۲- طرف دار سیاست دست چپی شدن.

چپان

(چَ) (اِ.) لباس کهنه.

چپاندن

(چَ دَ) (مص م.) چپانیدن.

چپانی

(چَ) (اِ. ص.)
۱- کهنه پوش، ژنده پوش.
۲- رند بی سر و پا.

چپانیدن

(چَ دَ) (مص م.) چیزی را با زور و فشار میان چیز دیگر جا دادن.

چپاول

(چَ وُ) [ تر. ] (اِ.) غارت، تاراج.

چپر

(چَ پَ) (اِ.)
۱- دیواری ساخته شده از چوب و علف و شاخه‌های درخت، پرچین.
۲- گروهی از مردم یا جانوران که دایره وار گرد هم آمده و حلقه زده باشند.

چپری

(چَ پَ) (ق.) زود، بی درنگ.

چپش

(چَ پِ) (اِ.) بزغاله یکساله.

چپق

(چُ پُ) [ تر. ] (اِ.) نوعی آلت تدخین دارای دسته‌ای چوبی و سری سفالی که توتون را در سر آن ریخته و دود کنند. ؛ ~کسی را کشیدن نهایت خشونت را نسبت به کسی اعمال کردن.

چپل

(چَ پَ) (ص.) کسی که همیشه لباسش کثیف باشد.

چپه

(چَ پِّ) (ص.)
۱- چپ دست، کسی که با دست چپ کار می‌کند.
۲- واژگون.

چپه شدن

(~. شُ دَ) (مص ل.) واژگون شدن اتومبیل یا هر چیز دیگر.

چپو

(چَ پَ یا پُ) [ تر. ] (اِ.) یغما، تاراج.

چپوچی

(~.) [ تر. ] (ص نسب.) تاراج کننده، غارتگر، یغماگر.

چپچاپ

(چَ) (اِصت.) = چپچپ: صدای بوسه، آواز بوسیدن.

چپیدن

(چَ دَ) (مص ل.) جا شدن چیزی در چیز دیگر با زور و فشار.

چپیره

(چَ رِ) (اِ.) آمادگی و گرد آمدن مردم برای انجام کاری.

چپین

(چُ) (اِ.) = با چبین: طبقی که از چوب بید بافته باشند، طبق چوبین، سله.

چپیه

(چَ یِ) (اِ.) دستار بزرگی که عربان بر سر گذارند و بر روی آن عگال (عقال) بندند.


دیدگاهتان را بنویسید