دیوان حافظ – اگر روم ز پی‌اش فتنه‌ها برانگیزد

اگر روم ز پی‌اش فتنه‌ها برانگیزد

اگر روم ز پِی‌اش فتنه‌ها برانگیزد
ور از طلب بنشینم به کینه برخیزد

و گر به رهگذری یک دَم از وفاداری
چو گَرد در پِی‌اش افتم چو باد بُگْریزد

و گر کنم طلبِ نیم بوسه صد افسوس
ز حُقِّهٔ دهنش چون شکر فرو ریزد

من آن فریب که در نرگسِ تو می‌بینم
بس آبروی که با خاک ره برآمیزد

فراز و شیب بیابان عشق، دامِ بلاست
کجاست شیردلی کز بلا نپرهیزد

تو عمر خواه و صبوری که چرخِ شعبده باز
هزار بازی از این طُرفه‌تر برانگیزد

بر آستانهٔ تسلیم سر بِنِه حافظ
که گر ستیزه کنی، روزگار بستیزد





  شاهنامه فردوسی - گمراه كردن اهريمن كاوس را و به آسمان رفتن كاوس
در شبکه های اجتماعی به اشتراک بگذارید

روی گرمی شعله ای در جان ما افروخته
خانمان سوز آتشی در خرمنی افتاده است
«رهی معیری»

فرهنگ معین

واژه مورد نظر خود را جستجو کنید
جستجوی واژه

لیست واژه‌ها (تعداد کل: 36,098)

پیوستگی

(پِ وَ تِ) (حامص.)
۱- به هم بستگی، ارتباط.
۲- خویشاوند شدن ، خویشی.

پیوند

(پَ یا پِ وَ) (اِ.)
۱- پیوستگی، اتصال.
۲- بستگی، وصلت.
۳- خویشاوند، قوم.
۴- رشته‌هایی که ماهیچه‌ها را به یکدیگر متصل می‌کنند.
۵- وصل کردن شاخه درختی به درختی دیگر از همان نوع که میوه‌هایش نامرغوب است، برای بهتر شدن میوه‌ها.
۶- ترکیب.

پیوندگاه

(~.) (اِمر.) جای به هم پیوستن دو استخوان. مفصل، بند.

پیوندی

(~.) (ص نسب.) گیاه یا درختی که بر اثر پیوند بوجود آمده باشد.

پیوک

(اِ.) پیو، رشته.

پیوگ

(اِ.) = پیوگ. بیو: عروس.

پیپ

[ فر. ] (اِ.) چپق کوچک دسته کوتاه.

پیچ

۱ - (اِمص.) خم هر چیز کج.
۲- (اِ.) نوعی میخ.
۳- در ترکیب به معنی پیچنده ؛ پاپیچ.
۴- (ص مف.) در ترکیب به معنی پیچیده ؛ رختخواب پیچ.

پیچ و تاب

(چُ) (اِمر.)
۱- خم و شکن.
۲- رنج و مشقت.

پیچ و خم

(~ُ خَ) (اِمر.)
۱- چین و شکن، گردش و تاب.
۲- دارای پیچ و تاب.

پیچ واپیچ

(ص مر.)
۱- با پیچ‌های بسیار، دارای پیچ و خم.
۲- خم اندر، شکن در شکن.

پیچ پیچ

(پِ پِ) (ص مر.)
۱- رشک و حسد.
۲- تشویش و اضطراب.

پیچ گوشتی

(اِمر.) ابزاری است که به وسیله آن پیچ‌ها را باز می‌کنند.

پیچازی

(ص نسب.) پارچه شطرنجی، پارچه‌ای که طرح آن مانند صفحه شطرنج باشد.

پیچان

(ص فا)
۱- مشوش، مضطرب.
۲- در حال پیچیدن.

پیچان شدن

(شُ دَ) (مص ل.)۱ - خم شدن.
۲- پریشان و مضطرب گشتن.

پیچاندن

(دَ) (مص م.)
۱- خم کردن، تاب دادن.
۲- رنج دادن، فشار آوردن.

پیچانیدن

(دَ) (مص م.) نک پیچاندن.

پیچاپیچ

(ص مر.) سخت پیچیده، با پیچ و خم‌های بسیار، پرپیچ و خم.

پیچاک

(اِ.) پیچیدگی، پیچ و خم بسیار.


دیدگاهتان را بنویسید