دیوان حافظ – اگر روم ز پی‌اش فتنه‌ها برانگیزد

اگر روم ز پی‌اش فتنه‌ها برانگیزد

اگر روم ز پِی‌اش فتنه‌ها برانگیزد
ور از طلب بنشینم به کینه برخیزد

و گر به رهگذری یک دَم از وفاداری
چو گَرد در پِی‌اش افتم چو باد بُگْریزد

و گر کنم طلبِ نیم بوسه صد افسوس
ز حُقِّهٔ دهنش چون شکر فرو ریزد

من آن فریب که در نرگسِ تو می‌بینم
بس آبروی که با خاک ره برآمیزد

فراز و شیب بیابان عشق، دامِ بلاست
کجاست شیردلی کز بلا نپرهیزد

تو عمر خواه و صبوری که چرخِ شعبده باز
هزار بازی از این طُرفه‌تر برانگیزد

بر آستانهٔ تسلیم سر بِنِه حافظ
که گر ستیزه کنی، روزگار بستیزد





  شاهنامه فردوسی - نامه گژدهم به نزديك كاوس‏
در شبکه های اجتماعی به اشتراک بگذارید

نیست در این خاکدانم آبروی شبنمی
گر چه بحر مردمی را گوهر یکدانه‌ام
«رهی معیری»

فرهنگ معین

واژه مورد نظر خود را جستجو کنید
جستجوی واژه

لیست واژه‌ها (تعداد کل: 36,098)

پرستار

(پَ رَ) [ په. ] (ص فا.)
۱- خدمتکار، خادم.
۲- غلام، کنیز.
۳- کسی که خدمت بیماران می‌کند.

پرستارزاده

(پَ رَ دِ) (ص مف) غلام زاده، کسی که پدر و مادرش غلام و کنیز بوده باشند.

پرستش

(پَ رَ تِ) (اِمص.)
۱- ستایش، نیایش.
۲- پرستاری، خدمت.
۳- بیمارداری.
۴- عمل یا رفتاری که نشانه بندگی، سرسپردگی یا ایمان است ؛ عبادت.

پرستشگاه

(پَ رَ تِ) (اِمر.) معبد، جای عبادت.

پرستشگر

(پَ رَ تِ گَ) (ص فا.)
۱- عابد.
۲- چاکر، خادم.

پرستنده

(پَ رَ تَ دِ) (ص فا.)
۱- نوکر، خدمتکار.
۲- زن خدمتکار.
۳- عبادت کننده.
۴- ستاینده.

پرستندگی

(پَ رَ تَ دِ) (حامص.)
۱- پرستش، عبودیت.
۲- خدمت، خدمتکاری.

پرسته

(پَ رَ تِ)
۱- (اِ.) پرستیده، کسی که او را پرستش کنند.
۲- (اِمص.) پرستش، عبادت.
۳- کنیز، خدمتکار.

پرستو

(پَ رَ) (اِ.) چلچله، پرنده‌ای با بال‌های دراز و نوک تیز و دم دو شاخه، که در فصل سرما به مناطق گرمسیر مهاجرت می‌کند.

پرستیدن

(پَ رَ دَ) [ په. ] (مص م.)
۱- بندگی کردن، ستایش نمودن.
۲- بسیار دوست داشتن.
۳- دوست داشتن، دوست گرفتن.

پرستیده

(پَ رَ دِ) (ص مف.) پرستش شده.

پرستیژ

(پِ رِ) [ فر. ] (اِ.)وجهه، آبرو و اعتبار.

پرسش

(پُ س ِ) [ په. ] (اِمص.)۱ - پرسیدن.
۲- پژوهش، تحقیق.
۳- احوال پرسی.
۴- بازخواست، مؤاخذه.

پرسشنامه

(~. مِ) (اِمر.) یک یا چند برگه شامل سوالاتی راجع به هویت و افراد خانواده و همانند آن که معمولاً در ادارات و مؤسسات به اشخاص می‌دهند تا پر کنند.

پرسنده

(پُ سَ دِ) (ص فا.) پرسش کننده، گدا.

پرسنل

(پِ سُ نِ) [ فر. ] (اِ.) مجموع افراد یک مؤسسه یا کارکنان بخش خاصی از آن، کارکنان. (فره).

پرسنگ

(پَ سَ) (اِ.) نک فرسنگ.

پرسه

(پَ س ِ) (اِ.)
۱- راه رفتن بسیار و بی نتیجه.
۲- رفتن گدایان به گدایی.

پرسه

(پُ س ِ) (اِمص.)
۱- احوالپرسی، عیادت.
۲- تسلیت.
۳- آمار، شمار.
۴- مراسم دیدار با بازماندگان کسی که مرده‌است.
۵- مجلس ترحیم.

پرسه زدن

(~. زَ دَ)(مص ل.)
۱- گردش بیهوده اشخاص بی کار.
۲- رفتن مریدی به دستور پیر در بازارها و کوی‌ها به گدایی.


دیدگاهتان را بنویسید