دیوان حافظ – اگر روم ز پی‌اش فتنه‌ها برانگیزد

اگر روم ز پی‌اش فتنه‌ها برانگیزد

اگر روم ز پِی‌اش فتنه‌ها برانگیزد
ور از طلب بنشینم به کینه برخیزد

و گر به رهگذری یک دَم از وفاداری
چو گَرد در پِی‌اش افتم چو باد بُگْریزد

و گر کنم طلبِ نیم بوسه صد افسوس
ز حُقِّهٔ دهنش چون شکر فرو ریزد

من آن فریب که در نرگسِ تو می‌بینم
بس آبروی که با خاک ره برآمیزد

فراز و شیب بیابان عشق، دامِ بلاست
کجاست شیردلی کز بلا نپرهیزد

تو عمر خواه و صبوری که چرخِ شعبده باز
هزار بازی از این طُرفه‌تر برانگیزد

بر آستانهٔ تسلیم سر بِنِه حافظ
که گر ستیزه کنی، روزگار بستیزد





  شاهنامه فردوسی - آمدن سام به ديدن رستم
در شبکه های اجتماعی به اشتراک بگذارید

دل خرابی می‌کند دلدار را آگه کنید
زینهار ای دوستان جان من و جان شما
«حافظ»

فرهنگ معین

واژه مورد نظر خود را جستجو کنید
جستجوی واژه

لیست واژه‌ها (تعداد کل: 36,098)

ورود

(وُ) [ ع. ] (مص ل.) درآمدن، داخل شدن.

ورودی

(~.) [ ع - فا. ] (ص نسب.) منسوب به ورود، آن چه مخصوص و مربوط به ورود و دخول کسان در جایی باشد: در ورودی، امتحانات ورودی.

ورودیه

(وُ یِّ) [ ازع. ] (اِ.) حق وجهی که بابت داخل شدن در جایی پرداخت می‌شود، حق الورود.

ورور

(وِ وِ) (شب جم.) تندتند حرف زدن، وراجی کردن.

وروغ

(~.) (اِ.) تیرگی، کدورت ؛ مق. فروغ.

وروغ

(وُ) (اِ.) آروغ.

وروور

(وِ رُ وِ) (اِمر.) (عا.) تلقین، تکرار، پرحرفی. ضرب المثلی در مقام استهزا کردن تحصیل علم گویند.

ورپریدن

(~. پَ دَ) (مص ل.) (عا.) دچار مرگ ناگهانی شدن.

ورپریده

(وَ. پَ دِ) (ص مف.) (عا.)
۱- دچار مرگ ناگهانی شده.
۲- نوعی نفرین که مادرها به هنگام خشم به فرزندان خود می‌گویند.

ورپلغیدن

(وَ. پُ دَ) (مص ل.) (عا.) بیرون زدن، از جای خود بیرون آمدن.

ورپوشه

(وَ. شَ یا ش) (اِ.) روسری زنان، مقنعه.

ورچسوندن

(وَ. چُ دَ) (مص ل.) (عا.) به جای فعل معین «کردن» در مقام توهین و تحقیر به کار می‌رود و فقط با قهر به کار رود، گویند: «قهر ورچسونده.» (قهر کرده).

ورچیدن

(وَ دَ) (مص م.) برچیدن.

ورک

(وَ رِ) [ ع. ] (اِ.) قسمت بالای ران.

ورک

(وَ رَ) [ ع. ] (اِ.) کفل، سرین.

ورکار

(وَ) (اِ.) هر میوه که درخت ندارد و بوته و بیاره دارد مانند: خربزه، هندوانه، خیار و کدو و جز آن.

وری

(وَ) (عا.) مهمل دری: دری وری. و این دو کلمه با هم به معنی حرف بی ربط و بی معنی و مزخرف است.

وری

(وَ را) [ ع. ] (اِ.)
۱- خلق، مخلوق.
۲- آفریده.

وریب

(وَ) (ص.) کج، نادرست، منحرف.

ورید

(وَ) [ ع. ] (اِ.) رگ، رگ گردن.


دیدگاهتان را بنویسید