دیوان حافظ – اگر روم ز پی‌اش فتنه‌ها برانگیزد

اگر روم ز پی‌اش فتنه‌ها برانگیزد

اگر روم ز پِی‌اش فتنه‌ها برانگیزد
ور از طلب بنشینم به کینه برخیزد

و گر به رهگذری یک دَم از وفاداری
چو گَرد در پِی‌اش افتم چو باد بُگْریزد

و گر کنم طلبِ نیم بوسه صد افسوس
ز حُقِّهٔ دهنش چون شکر فرو ریزد

من آن فریب که در نرگسِ تو می‌بینم
بس آبروی که با خاک ره برآمیزد

فراز و شیب بیابان عشق، دامِ بلاست
کجاست شیردلی کز بلا نپرهیزد

تو عمر خواه و صبوری که چرخِ شعبده باز
هزار بازی از این طُرفه‌تر برانگیزد

بر آستانهٔ تسلیم سر بِنِه حافظ
که گر ستیزه کنی، روزگار بستیزد





  دیوان حافظ - هر آن کو خاطر مجموع و یار نازنین دارد
در شبکه های اجتماعی به اشتراک بگذارید

عاقبت منزل ما وادی خاموشان است
حالیا غلغله در گنبد افلاک انداز
«حافظ»

فرهنگ معین

واژه مورد نظر خود را جستجو کنید
جستجوی واژه

لیست واژه‌ها (تعداد کل: 36,098)

نهیب

(نَ یا نِ) [ په. ] (اِ.)
۱- ترس، بیم.
۲- هیبت، عظمت.
۳- آواز مهیب، تشر.

نهیب دادن

(~. دَ) (مص ل.) (عا.) نعره کشیدن، فریاد زدن.

نهیدن

(نَ یا نِ دَ) (مص م.) گذاشتن، نهادن.

نهیق

(نَ) [ ع. ] (اِ.) بانگ خر.

نهیلیسم

(نِ) [ لا. ] (اِ.) هیچ انگاری ؛ برگرفته از «نیهیل» لاتین به معنای هیچ. این مکتب فلسفی منکر هر نوع ارزش اخلاقی و شک مطلق و نفی «وجود» است.

نهیه

(نُ یَ یا یِ) [ ع. نهیه ] (اِ.) عقل، خرد. ج. نهی.

نو

(ص.) [ په. ] (ص.) تازه، جدید.

نو

(نَ یا نُ) (اِمص.)
۱- ناله.
۲- جنبش، حرکت.
۳- لرزه، لرزش.

نوآموز

(نُ)(ص فا.)
۱- کودک تازه به دبستان رفته.
۲- کسی که تازه به یاد گرفتن کار یا هنری مشغول شده.

نوئل

(ئِ) [ فر. ] (اِ.) بیست و پنجم دسامبر عید میلاد مسیح.

نوا

(نَ) [ په. ] (اِ.)
۱- نغمه، سرود.
۲- مال، دارایی.
۳- نام مقامی از دوازده مقام موسیقی.
۴- گرو، گروگان.
۵- رونق.

نوا کردن

(نَ. کَ دَ) (مص ل.) دستگیری کردن، کمک کردن.

نواب

(نَ وّ) [ ع. ]
۱- (ص.) بسیار نیابت کننده.
۲- (اِ.) عنوانی که در زمان صفویه و قاجار به شاهزادگان اطلاق می‌شد.

نواب

(نُ وّ) [ ع. ] (اِ.) ج. نائب ؛ وکیل‌ها، گماشتگان.

نوابغ

(نَ بِ) [ ع. ] (ص.) جِ نابغه.

نواجد

(نَ جِ) [ ع. ] (اِ.) دندان‌های پس از دندان نیش.

نواحی

(نَ) [ ع. ] (اِ.) جِ ناحیه.
۱- کناره‌ها، کرانه‌ها.
۲- اطراف شهر و ده.
۳- حدود یک خط، حوزه.

نواخانه

(نَ نِ) (اِمر.) زندان، محبس.

نواخت

(نَ) (مص م.) نک. نواختن.

نواختن

(نَ تَ)(مص م.)
۱- نوازش کردن، دلجویی کردن.
۲- ساز زدن.
۳- زدن، کتک زدن.


دیدگاهتان را بنویسید