دیوان حافظ – آن کس که به دست جام دارد

آن کس که به دست جام دارد

آن کس که به دست، جام دارد
سلطانیِ جَم، مُدام دارد

آبی که خِضِر، حیات از او یافت
در می‌کده جو، که جام دارد

سررشتهٔ جان، به جام بگذار
کاین رشته از او نظام دارد

ما و مِی و زاهدان و تقوا
تا یار، سرِ کدام دارد

بیرون ز لبِ تو ساقیا نیست
در دور، کسی که کام دارد

نرگس همه شیوه‌های مستی
از چشمِ خوشت به وام دارد

ذکرِ رخ و زلف تو دلم را
وردی‌ست که صبح و شام دارد

بر سینهٔ ریشِ دردمندان
لعلت نمکی تمام دارد

در چاهِ ذَقَن چو حافظ ای جان
حُسنِ تو دو صد غلام دارد








  دیوان حافظ - المنة لله که در میکده باز است
در شبکه های اجتماعی به اشتراک بگذارید

هزار نقد به بازار کائنات آرند
یکی به سکه صاحب عیار ما نرسد
«حافظ»

فرهنگ معین

واژه مورد نظر خود را جستجو کنید
جستجوی واژه

لیست واژه‌ها (تعداد کل: 36,098)

نمدین

(~.) (ص نسب.) ساخته شده از نمد.

نمر

(نَ مِ) [ ع. ] (اِ.)
۱- پلنگ.
۲- یوزپلنگ. ج. نمار، نمور.

نمرق

(نَ رَ یا نِ رِ یا نُ رُ) [ ع. ] (اِ.) متکا، بالش. ج. نمارق.

نمره

(نُ رِ) [ فر. ] (اِ.)
۱- شماره و عدد.
۲- عددی که معرف معلومات شاگرد یا دانشجوست.
۳- حمام‌های خصوصی گرمابه‌های عمومی.

نمس

(نِ) [ ع. ] (اِ.) راسو.

نمش

(نَ مِ) [ ع. ] (ص.)
۱- گاو نر چپار، گاو کوهی.
۲- شتری که در سپل آن نشانه ایی باشد سوای «اثره» که بر روی زمین ظاهر گردد.

نمش

(نَ) [ ع. ]
۱- (مص ل.) دروغ گفتن.
۲- سخن چینی کردن.
۳- (اِمص.) دروغ، کذب.
۴- سخن چینی.

نمش

(~.) [ ع. ] (اِ.) خط‌های کف دست و پیشانی.

نمش

(نَ مَ) [ ع. ]
۱- (اِ.) خال‌های سفید و سیاه یا نقطه‌های پوست گاو و جز آن، مخالف رنگ آن.
۲- (مص ل.) ابلق شدن، چپار شدن.

نمشک

(نَ مَ یا نِ مِ) (اِ.) سرشیر، مسکه.

نمط

(~.) [ معر. ] (اِ.) نوعی فرش.

نمط

(نَ مَ) [ ع. ] (اِ.)
۱- روش، طریقه.
۲- طرح.

نمل

(نَ) [ ع. ] (اِ.) مورچه. ج. نمال.

نمناک

(نَ) (ص.) مرطوب، دارای رطوبت.

نمنم

(نَ نَ) [ ع. ]
۱- (مص م.) نقش کردن.
۲- زینت دادن.
۳- (اِ.) در فارسی منجوق‌های ریزریز که به وسیله آن‌ها قاب قرآن و سرمه دان و جای مهر نماز و غیره را تزیین می‌کردند.

نمو

(نُ مُ وّ) [ ع. ] (اِمص.) بالیدگی، روییدگی.

نمود

(نُ) (اِ.)
۱- نشان، علامت.
۲- جلوه، جلال، رونق.

نمودار

(نُ یا نَ) [ په. ]
۱- (ص فا.) پدیدار، هویدا.
۲- (اِ.) جدولی که مقدار صعود و نزول چیزی را نشان دهد.

نمودن

(نُ یا نَ دَ) [ په. ]
۱- (مص ل.) هویدا شدن، آشکار شدن.
۲- (مص م.) آشکار کردن، ظاهر کردن.
۳- (عا.) خسته کردن، کلافه کردن.

نموده

(نُ دِ) (ص مف.)
۱- نشان داده.
۲- آشکار کرده، فاش شده.


دیدگاهتان را بنویسید