مقدمه شاهنامه فردوسی

بنام خداوند جان و خرد                       كزين برتر انديشه بر نگذرد

خداوند نام و خداوند جاى                      خداوند روزى‏ده رهنماى‏

         خداوند كيوان و گردان سپهر                   فروزنده ماه و ناهيد و مهر

         ز نام و نشان و گمان برترست                    نگارنده برشده پيكرست‏

         به بينندگان آفريننده را                        نبينى مرنجان دو بيننده را

         نيابد بدو نيز انديشه راه                         كه او برتر از نام و از جايگاه‏

         سخن هر چه زين گوهران بگذرد                    نيابد بدو راه جان و خرد

         خرد گر سخن برگزيند همى                   همان را گزيند كه بيند همى‏

         ستودن نداند كس او را چو هست               ميان بندگى را ببايدت بست‏

         خرد را و جان را همى سنجد اوى            در انديشۀ سخته كى گنجد اوى‏

         بدين آلت راى و جان و زبان                        ستود آفريننده را كى توان‏

         به هستيش بايد كه خستو شوى                ز گفتار بى‏كار يك سو شوى‏

         پرستنده باشى و جوينده راه                   بژرفى بفرمانش كردن نگاه‏

         توانا بود هر كه دانا بود                         ز دانش دل پير برنا بود

         از اين پرده برتر سخن گاه نيست          ز هستى مر انديشه را راه نيست‏

                       

در شبکه های اجتماعی به اشتراک بگذارید

فرهنگ معین

اسم

( اِ ) [ ع. ] (اِ.)
۱- کلمه‌ای که به وسیله آن چیزی یا کسی را می‌خوانند، نام.
۲- عنوان.
۳- شهرت، آوازه.
۴- در دستور زبان فارسی قسمی از اقسام کلمه که بدان مردم یا جانور یا چیزی را نامند و معین کنند: مرد، زن، خانه، میز، کوه و دشت. ضح - در صرف عربی اسم قسمی از سه قسم کلمه‌است که بر معنایی مستقل دلالت کند و به زمانی خاص باز بسته نباشد.
۵- اسم ذات است مسما به اعتبار صفت و صفت یا با وجود است چون عالم و قدیم و یا با عدم است چون قدوس (تصوف). ج. اسامی، اسماء. ؛~ آلت اسمی است که بر ابزار کار دلالت کند. ؛ ~ اشاره «این» و «آن» هرگاه مسبوق به اسم می‌باشد، اسم اشاره نامیده شود. نخستین برای اشاره به نزدیک و دومین برای اشاره به دور: این خانه، این میز، آن مرد، آن خیابان. ؛ ~ جمع اسم عام چون در صورت مفرد و در معنی جمع باشد: دسته، رمه. ؛~ بی مسمی نامی که معنی آن با چیز یا کسی که برای آن وضع شده‌است مطابق نباشد. ؛~ جنس اسمی است که بر افراد یک جنس دلالت کند و آن نه معرفه‌است نه نکره مانند: درخت، کوه، اسب و چون خواهند نکره شود «ی» بدان افزایند: درختی، کوهی، اسبی. ؛ ~ خاص آن است که بر فردی مخصوص و معین دلالت کند. مق. اسم عام. ؛ ~ ذات اسم چون قایم به ذات باشد و وجودش وابسته به دیگری نباشد آن را اسم ذات نامند. مق. اسم معنی. ؛ ~ زمان اسمی است که دلالت بر زمان کند. ؛ ~ مکان اسمی است که دلالت بر مکان کند. ؛ ~ فاعل اسمی است مشتق از فعل که بر کننده کاری یا دارنده حالتی دلالت کند؛ صفت فاعلی. ؛~ مفعول اسمی است که دلالت می‌کند بر چیزی یا کسی که فعل بر او واقع شده‌است ؛ صفت مفعولی. ؛ ~ مصدر کلمه‌ای است مشتق از فعل که بر معنی مصدر دلالت کند (و آن جز مصدر و ریشه فعل است). ؛ ~ مشتق اسمی که از مصدر یا ریشه‌ای جدا شده باشد مانند اسم فاعل که از امر یا ریشه و اسم مفعول که از مصدر (مرخم) ساخته می‌شود. ؛ ~ معنی اسمی است که وجود مسمی آن به غیرش وابسته باشد. مق. اسم ذات: رنجش، دانش، سفیدی، هوش.

دیدگاهتان را بنویسید