شاهنامه فردوسی – گفتار اندر مردن فريدون

گفتار اندر مردن فريدون

      

چو اين كرده شد روز برگشت بخت            بپژمرد برگ كيانى درخت‏

         كرانه گزيد از بر تاج و گاه            نهاده بر خود سر هر سه شاه‏

         پر از خون دل و پر ز گريه دو روى            چنين تا زمانه سر آمد بروى‏

         فريدون شد و نام از و ماند باز            بر آمد برين روزگار دراز

         همان نيكنامى به و راستى            كه كرد اى پسر سود بر كاستى‏

         منوچهر بنهاد تاج كيان            بزنّار خونين ببستش ميان‏

         بر آيين شاهان يكى دخمه كرد            چه از زرّ سرخ و چه از لاژورد

         نهادند زير اندرش تخت عاج            بياويختند از بر عاج تاج‏

         بپدرود كردنش رفتند پيش            چنانچون بود رسم آيين و كيش‏

         در دخمه بستند بر شهريار            شد آن ارجمند از جهان زار و خوار

         جهانا سراسر فسوسى و باد            بتو نيست مرد خردمند شاد

   ‏

                       

در شبکه های اجتماعی به اشتراک بگذارید

فرهنگ معین

جستجوی واژه

لیست واژه‌ها (تعداد کل: 36,098)

پیشاوند

(وَ) (اِمر.) کلمه‌ای که در اول کلمات دیگر درآید معنی آن را تغییر دهد مانند: بر، بی، فرا.

پیشاپیش

(ق مر.) پیشتر از همه، جلوتر از همه.

پیشباز

(اِ.) استقبال، پیشواز.

پیشداد

(اِ.) هر یک از پادشاهان سلسله پیشدادی.

پیشداد

(ص مر.) نخستین قانونگزار؛ هوشنگ پیشداد به موجب داستان‌های قدیم ایران، اولین کسی بود که قانون را وضع کرد.

پیشدست

(دَ) (اِمص.) معاون، پیشکار.

پیشدستی

(~.) (اِمر.) ظرفی کوچک تر از بشقاب غذاخوری که هنگام غذا یا خوردن میوه کنار دست مهمان می‌گذارند.

پیشدستی

(~.) (حامص.) در کاری بر کسی پیشی گرفتن.

پیشرفت

(رَ) (مص مر.)
۱- پیش رفتن، جلوتر رفتن.
۲- ترقی، رشد.

پیشرفته

(رَ تِ) (ص مف.)
۱- پیشین، مقدم.
۲- عالی، رشد کرده.

پیشروی

(رَ) (حامص.)
۱- پیشرفت.
۲- رشد.
۳- پیشوایی.

پیشن

(شَ) (اِ.) = پیشند: لیف خرما که از آن رسن تابند.

پیشه

(ش ِ) (اِ.)
۱- کار، حرفه.
۲- عادت، خوی.

پیشه ور

(~. وَ) (ص مر.) دارای پیشه، کسی که دارای کار و هنری است.

پیشه گانی

(~.) (اِمص.) پیشه وری، پیشه گری.

پیشه گرفتن

(~. گِ رِ تَ)(مص م.) کاری را به عنوان پیشه قرار دادن.

پیشوا

(ص مر.) رهبر، سردار.

پیشواز

(اِمر.) = پیشباز: استقبال.

پیشواز آمدن

(مَ دَ) استقبال کردن.

پیشوند

(وَ) (اِمر.) نک پیشاوند.


دیدگاهتان را بنویسید