شاهنامه فردوسی – گفتار اندر مردن فريدون

گفتار اندر مردن فريدون

      

چو اين كرده شد روز برگشت بخت            بپژمرد برگ كيانى درخت‏

         كرانه گزيد از بر تاج و گاه            نهاده بر خود سر هر سه شاه‏

         پر از خون دل و پر ز گريه دو روى            چنين تا زمانه سر آمد بروى‏

         فريدون شد و نام از و ماند باز            بر آمد برين روزگار دراز

         همان نيكنامى به و راستى            كه كرد اى پسر سود بر كاستى‏

         منوچهر بنهاد تاج كيان            بزنّار خونين ببستش ميان‏

         بر آيين شاهان يكى دخمه كرد            چه از زرّ سرخ و چه از لاژورد

         نهادند زير اندرش تخت عاج            بياويختند از بر عاج تاج‏

         بپدرود كردنش رفتند پيش            چنانچون بود رسم آيين و كيش‏

         در دخمه بستند بر شهريار            شد آن ارجمند از جهان زار و خوار

         جهانا سراسر فسوسى و باد            بتو نيست مرد خردمند شاد

   ‏

                       

در شبکه های اجتماعی به اشتراک بگذارید

فرهنگ معین

جستجوی واژه

لیست واژه‌ها (تعداد کل: 36,098)

پلاک

(پِ) [ فر. ] (اِ.)
۱- ورقه یا صفحه معمولاً فلزی که اطلاعاتی روی آن حک شود.
۲- نوار پلاستیکی همراه مشخصات نوزاد که در بخش نوزادان که جهت شناسایی وی به مچ او می‌بندند.
۳- قطعه فلزی گرانبها که به صورت گردنبند ...

پلاکارد

(پِ) [ فر. ] (اِ.)
۱- آگهی بزرگی به اندازه حدوداً ۱*۲ یا۲ * ۳ متر که بر سر در سینمانصب و تصویر بازیگران اصلی و نام فیلم و نام دست اندرکاران و بازیگران مهم فیلم بر آن درج شود، نقش ...

پلاکت

(پِ کِ) [ فر. ] (اِ.) سلول خونی بدون هسته، گرده خون.

پلت

(پَ لَ)
۱- درختی از تیره افراها که جزو تیره‌های نزدیک به گل سرخیان است و در سراسر جنگل‌های خزر وجود دارد. برگ‌هایش پنجه‌ای است ؛ گندلاش، پلاس، ستام، بلس.
۲- سفیدار.
۳- شیردار.

پلتیک

(پُ لِ) [ فر. ] (اِ.)
۱- سیاست.
۲- نیرنگ، حقه بازی.

پلخ

(پَ لَ) (اِ.) حلق، گلو.

پلخم

(پَ لَ) (اِ.) نک فلاخن.

پلستک

(پِ لِ تُ) نک پرستو.

پلشت

(پِ لِ یا پَ لَ) (ص.)
۱- پلید.
۲- آلوده، چرکین.

پلغده

(پَ لَ دَ) (ص.) گندیده، تخم مرغ یا میوه گندیده.

پلغیدن

(پُ لُ دَ) (مص ل.)
۱- بیرون زدن چیزی از حد طبیعی، مانند برآمدگی چشم.
۲- صدای جوشیدن آب.

پلفته

(پُ لُ تَ یا تِ) (اِ.) پارچه‌ها و گلوله‌های علف سوخته که چون آتش در خانه علفی افتد زود آتش آن‌ها را بر هوا برد.

پلم

(پَ) (اِ.) خاک، گرد.

پلماس

(پَ) (اِ.) کورمال.

پلماس کردن

(~. کَ دَ) (مص ل.) کورمال کورمال حرکت کردن.

پلمب

(پُ لُ) [ فر. ] (اِ.)
۱- قطعه سرب یا موم آب شده‌ای که برای جلوگیری از دستکاری و سوءاستفاده به سر پاکت یا در مغازه یا خانه یا مکان دیگری مهر شود، مهرو موم. (فره).
۲- مجازاً به معنی تعطیل کردن ...

پلمس

(پَ مَ)
۱- مضطرب شدن و دست و پا گم کردن، اضطراب.
۲- متهم ساختن.
۳- دروغ گفتن.

پلمه

(پَ مِ یا مَ) (اِ.)
۱- لوحی که ابجد و غیر آن بر آن می‌نوشتند تا اطفال بخوانند.
۲- نوعی از گل سخت شده و سیاه که ورقه ورقه جدا شود و می‌توان برای نوشتن به کار برد، سنگ لوح.

پلنوم

(پِ لِ نُ) [ فر. ] (اِ.) مجمعی با شرکت کلیه اعضای رهبری یا هیئت مدیره یک حزب یا سازمان سیاسی.

پلنگ

(پَ لَ) (اِ.) جانوری از تیره گربه سانان و گوشت خوار که روی پوست بدنش خال‌های سیاه بسیار وجود دارد و آن گونه‌های متعدد دارد.


دیدگاهتان را بنویسید