شاهنامه فردوسی – گفتار اندر زادن دختر ايرج‏‏

گفتار اندر زادن دختر ايرج‏‏

      

          بر آمد برين نيز يك چندگاه            شبستان ايرج نگه كرد شاه‏

         يكى خوب چهره پرستنده ديد            كجا نام او بود ماه آفريد

         كه ايرج برو مهر بسيار داشت            قضا را كنيزك ازو بار داشت‏

         پرى چهره را بچه بود در نهان            از آن شاد شد شهريار جهان‏

         از آن خوب رخ شد دلش پر اميد            بكين پسر داد دل را نويد

         چو هنگامه زادن آمد پديد            يكى دختر آمد ز ماه آفريد

         جهانى گرفتند پروردنش            بر آمد بناز و بزرگى تنش‏

         مر آن ماه رخ را ز سر تا بپاى            تو گفتى مگر ايرجستى بجاى‏

         چو بر جست و آمدش هنگام شوى            چو پروين شدش روى و چون مشك موى‏

         نيا نام زد كرد شويش پشنگ            بدو داد و چندى بر آمد درنگ‏

   ‏

                       

در شبکه های اجتماعی به اشتراک بگذارید

فرهنگ معین

واژه مورد نظر خود را جستجو کنید
جستجوی واژه

لیست واژه‌ها (تعداد کل: 36,098)

تمتع

(تَ مَ تُّ) [ ع. ] (مص ل.) برخوردار شدن، بهره مند شدن.

تمتم

(تُ تُ) (اِ.) منگوله‌ای که از موی دم گاومیش هندی درست می‌کردند و آن را بر سر نیزه یا گردن اسب می‌بستند.

تمتمام

(تَ تَ) [ ع. ] (ص.) کسی که به علت تند حرف زدن، سخنش فهمیده نمی‌شود.

تمثال

(تَ) [ ع. ] (مص ل.) مثل زدن، مثل آوردن.

تمثال

(تِ) [ ع. ] (اِ.) صورت، نگار، مجسمه. ج. تماثیل.

تمثل

(تَ مَ ثُّ) [ ع. ] (مص ل.)
۱- داستان زدن، مثال آوردن.
۲- شبیه چیزی شدن.
۳- قصاص گرفتن.

تمثیل

(تَ) [ ع. ] (مص م.)
۱- مثال آوردن.
۲- تشبیه کردن.

تمجمج

(تَ مَ جْ مُ) [ ع. ] (مص ل.) سخن را نامفهوم ادا کردن.

تمجید

(تَ) [ ع. ] (مص م.) ستودن، تعریف کردن.

تمحق

(تَ مَ حُّ) [ ع. ] (مص ل.)
۱- نابود شدن.
۲- سوختن.

تمحل

(تَ مَ حُّ) [ ع. ] (مص ل.)
۱- حیله کردن.
۲- کسی را به تکلف انداختن.

تمحیص

(تَ) [ ع. ] (مص م.)
۱- آزمودن.
۲- پاکیزه کردن.
۳- کاستن.
۴- گوشت را از چربی و پی جدا کردن.

تمدد

(تَ مَ دُّ) [ ع. ] (مص ل.) دراز شدن، کشیده شدن.

تمدن

(تَ مَ دُّ) [ ع. ]
۱- (مص ل.) شهرنشین شدن.
۲- (اِ.) همکاری مردم یک جامعه برای ترقی و پیشرفت.

تمدیح

(تَ) [ ع. ] (مص م.) مدح کردن.

تمدید

(تَ) [ ع. ] (مص م.) کشیدن، دراز کردن.

تمر

(~.) [ ع. ] (اِ.) خرما.

تمر

(تَ) (اِ.) آب مروارید، یکی از بیماری‌های چشمی که بیشتر در سنین بالا بروز می‌کند و باعث کم شدن نیروی دید می‌شود.

تمر

(~.) (اِ.) درختی است با برگ‌های دراز و متناوب که هر برگ بیش از بیست تا سی برگچه دارد، گل‌هایش زرد یا سرخ رنگ است. میوه اش سرخ و ترش مزه‌است که در غلافی بزرگ جا دارد، برای قلب ...

تمرد

(تَ مَ رُّ) [ ع. ] (مص ل.) سرپیچی کردن، نافرمانی.


دیدگاهتان را بنویسید