شاهنامه فردوسی – گفتار اندر زادن دختر ايرج‏‏

گفتار اندر زادن دختر ايرج‏‏

      

          بر آمد برين نيز يك چندگاه            شبستان ايرج نگه كرد شاه‏

         يكى خوب چهره پرستنده ديد            كجا نام او بود ماه آفريد

         كه ايرج برو مهر بسيار داشت            قضا را كنيزك ازو بار داشت‏

         پرى چهره را بچه بود در نهان            از آن شاد شد شهريار جهان‏

         از آن خوب رخ شد دلش پر اميد            بكين پسر داد دل را نويد

         چو هنگامه زادن آمد پديد            يكى دختر آمد ز ماه آفريد

         جهانى گرفتند پروردنش            بر آمد بناز و بزرگى تنش‏

         مر آن ماه رخ را ز سر تا بپاى            تو گفتى مگر ايرجستى بجاى‏

         چو بر جست و آمدش هنگام شوى            چو پروين شدش روى و چون مشك موى‏

         نيا نام زد كرد شويش پشنگ            بدو داد و چندى بر آمد درنگ‏

   ‏

                       

در شبکه های اجتماعی به اشتراک بگذارید

فرهنگ معین

جستجوی واژه

لیست واژه‌ها (تعداد کل: 36,098)

بازگو کردن

(دَ)(مص م.) روایت دوباره مطلب.

بازی

(اِ.)
۱- فعالیت جسمی یا ذهنی برای سرگرمی یا تفریح.
۲- فعالیت ورزشی.
۳- قمار.
۴- اجرای نقش در یک نمایش یا یک فیلم. مجازاً کار بیهوده، فریب و نیرنگ.

بازی دادن

(دَ) (مص م.)
۱- کسی را سرگرم ساختن.
۲- فریب دادن کسی.

بازی درآوردن

(دَ. وَ دَ) (مص ل.)
۱- نمایش دادن.
۲- ادا درآوردن.
۳- بهانه تراشیدن و از انجام کار طفره رفتن.
۴- آزار دادن، اذیت کردن.

بازی کردن

(کَ دَ) (مص ل.)
۱- سرگرم شدن به بازی.
۲- مشغول شدن به چیزی برای گذراندن وقت.
۳- قمار کردن.

بازیافت

(مص مر. اِمر.)
۱- آن چه که بی زحمت و رنج به دست آید.
۲- به دست آوردن مواد قابل استفاده از موادی که قبلاً مصرف شده‌اند.
۳- پیدا کردن و به دست آوردن آن چه گم شده‌است.

بازیچه

(چِ) (اِمصغ.)
۱- آنچه با آن بازی می‌کنند.
۲- اسباب بازی.
۳- مسخره، ملعبه.

بازیکن

(کُ) (ص. اِ.)
۱- کسی که در بازی شرکت می‌کند.
۲- بازیگر.

بازیگر

(گَ) (ص فا.)
۱- هنرپیشه.
۲- بازیکن.
۳- مجازاً نیرنگ باز، فریب کار.

بازیگوش

(ص مر.) بچه‌ای که بیشتر به فکر بازی باشد.

باس

[ فر. ] (اِ.)
۱- بم ترین صدای مرد در موسیقی.
۲- بم ترین و بزرگترین ساز زهی در ارکستر.

باستار

(سْ) (عا.) =بیستار: (مبهمات) فلان، بهمان.

باستان

(ص. اِ.) قدیم، گذشته.

باستان شناسی

(ش ِ) (اِمر.) دانشی که به شناسایی آثار و بناهای باستانی می‌پردازد.

باستان نامه

(مِ) (اِمر.) کتابی که از گذشته حکایت کند، نامه باستان.

باستانی

(ص نسب.) قدیمی، کهنه.

باستانی کار

(ص. اِ.) آن که ورزش زورخانه‌ای انجام می‌دهد.

باستیون

(سْ یُ) [ فر. ] (اِ.)
۱- بنای مرتفعی که در قلعه سازند.
۲- قلعه‌ای که در آن اسلحه و ابزار جنگی ذخیره کنند.

باسره

(سَ رَ) [ په. ] (اِ.) زمینی که برای کشت و زرع آماده کرده باشند، کشتزار.

باسری

(سَ) (ص.) سپری، تمام.


دیدگاهتان را بنویسید