شاهنامه فردوسی – گفتار اندر زادن دختر ايرج‏‏

گفتار اندر زادن دختر ايرج‏‏

      

          بر آمد برين نيز يك چندگاه            شبستان ايرج نگه كرد شاه‏

         يكى خوب چهره پرستنده ديد            كجا نام او بود ماه آفريد

         كه ايرج برو مهر بسيار داشت            قضا را كنيزك ازو بار داشت‏

         پرى چهره را بچه بود در نهان            از آن شاد شد شهريار جهان‏

         از آن خوب رخ شد دلش پر اميد            بكين پسر داد دل را نويد

         چو هنگامه زادن آمد پديد            يكى دختر آمد ز ماه آفريد

         جهانى گرفتند پروردنش            بر آمد بناز و بزرگى تنش‏

         مر آن ماه رخ را ز سر تا بپاى            تو گفتى مگر ايرجستى بجاى‏

         چو بر جست و آمدش هنگام شوى            چو پروين شدش روى و چون مشك موى‏

         نيا نام زد كرد شويش پشنگ            بدو داد و چندى بر آمد درنگ‏

   ‏

                       

در شبکه های اجتماعی به اشتراک بگذارید

فرهنگ معین

جستجوی واژه

لیست واژه‌ها (تعداد کل: 36,098)

باریدن

(دَ) (مص ل.) فرود آمدن باران، برف، تگرگ و مانند آن.

باریوم

(یُ) [ فر. ] (اِ.) فلزی که در طبیعت به صورت کربنات و سولفات یافت می‌شود و آن به ر نگ سفید مایل به زرد است. چگالی آن ۶/۳ است و هیچ گونه اهمیت صنعتی ندارد و مانند کلسیم آب ...

باریک

(ص.)
۱- کم عرض، کم پهنا.
۲- نازک، دقیق.

باریک

میان (ص.) کمر باریک.

باریک بین

(اِفا.) خرده بین، کنجکاو.

باریک بینی

(حامص.) دقت، کنجکاوی.

باریکی

(اِمص.) دقت.

باز

[ فر. ] (اِ.) اجسامی جامد و سفیدرنگ و بسیار نمگیر که در آب بسیار حل می‌شوند و در اثر گرما خیلی زود گداخته می‌گردند.

باز

(حر اض.) به سوی، به طرف.

باز

[ په. ] (اِ.) پرنده‌ای شکاری با چنگال‌های قوی و منقاری کوتاه و محکم.

باز

[ په. ]
۱- پسوندی که به آخر برخی واژه‌ها افزوده می‌شود و معنای «تا این زمان» را می‌دهد مانند: از دیرباز.
۲- بر سر افعال درآید به معنی دوباره، از نو: بازگشتن، بازیافتن.

باز

[ په. ] (ص.) گشاد، گشوده.

باز

(اِ.) واحد طول که دو نوع است:
۱- از سرِ انگشتان تا آرنج.
۲- فاصله دو دست موقعی که از طرفین گشوده شود.

باز افتادن

از چیزی (اُ دَ. اَ) (مص ل.) محروم شدن از چیزی، بی نصیب شدن از آن چیز.

باز خشین

(زِ خَ) (اِ. ص.) نوع بسیار خوب باز که پشت آن به رنگ کبود و چشم‌هایش سیاه می‌باشد.

باز راندن

(دَ) (مص ل.) حکایت کردن، بیان کردن.

باز زدن

(زَ دَ) (مص م.) کنار زدن، عقب زدن.

باز شدن

(شُ دَ) (مص ل.)
۱- گشاده شدن.
۲- رفتن.

باز ماندن

(دَ) (مص ل.)
۱- واماندن، پس افتادن.
۲- به جا ماندن.

باز نمودن

(نِ دَ) (مص ل.) گفتن، شرح دادن.


دیدگاهتان را بنویسید