شاهنامه فردوسی – پادشاهى هوشنگ چهل سال بود

پادشاهى هوشنگ چهل سال بود

      

جهاندار هوشنگ با راى و داد            بجاى نيا تاج بر سر نهاد

         بگشت از برش چرخ سالى چهل            پر از هوش مغز و پر از راى دل‏

         چو بنشست بر جايگاه مهى            چنين گفت بر تخت شاهنشهى‏

         كه بر هفت كشور منم پادشا            جهاندار پيروز و فرمانروا

         بفرمان يزدان پيروزگر            بداد و دهش تنگ بستم كمر

         و زان پس جهان يك سر آباد كرد            همه روى گيتى پر از داد كرد

         نخستين يكى گوهر آمد بچنگ            بآتش ز آهن جدا كرد سنگ‏

         سر مايه كرد آهن آبگون            كزان سنگ خارا كشيدش برون‏

                       

در شبکه های اجتماعی به اشتراک بگذارید

فرهنگ معین

جستجوی واژه

لیست واژه‌ها (تعداد کل: 36,098)

کاکائو

[ فر. ] (اِ.) درخت کوچک از تیره پنیرکیان، دارای برگ‌های بزرگ و منفرد با دمبرگ کوتاه و بی کرک و شفاف، گل‌هایش کوچک و قرمز رنگ است. میوه اش بسته و زرد رنگ است که پس از چیدن انبار ...

کاکاسیاه

(اِمر.) غلام سیاه.

کاکایی

(اِ.) تیره‌ای از پرندگان دریایی راسته آبچلیکان با بال‌های بلند، مرغ نوروزی.

کاکتوس

(اِ.) گیاهی بومی آمریکا دارای ساقه‌های کلفت پرآب و برگ‌های به خار تبدیل شده (در بیشتر انواع) دارای گل‌های درشت و زیبا و میوه‌های رنگین شبیه انجیر.

کاکل

(کُ) (اِ.) موی سر، موی پیشانی.

کاکل زری

(~. زَ) (ص نسب.) پسربچه یا پسر جوان خوش قیافه و مو طلایی.

کاکلی

(کُ) [ تر - مغ - فا. ] (ص نسب. اِمر.) پرنده‌ای است از گونه‌های جل که در روی سر دارای چند پر به شکل کاکل است و در صحاری و مزارع خشک آسیا و اروپا و آفریقا زندگی ...

کاکو

(اِ.) برادر مادر، دایی.

کاکوتی

(اِ.) گیاهی است از تیره نعناعیان که برخی گونه‌هایش به صورت درختچه می‌باشند و برخی هم علفی است. چون بوی بسیار مطبوعی دارد از آن برای خوشبو کردن ماست و دوغ استفاده می‌کنند. کاکوتی مقوی معده‌است.

کاکویه

(یَ) (اِ.) برادر مادر، دایی.

کاکویی

(اِ.) نوعی پارچه نفیس.

کاکی

(اِ.) گرده نان، قرص نان.

کاگل

(گِ) (اِ.)
۱- کلک، قلم.
۲- نوعی نی که میان آب می‌روید.

کایت

(یْ) [ انگ. ] (اِ.) وسیله‌ای برای پرواز انفرادی به وسیله بادبان یا بال‌هایی بسیار بزرگ.

کاید

(یِ) [ ع. کائد ] (اِفا.) مکار، حیله گر.

کاین

(یِ) [ ع. کائن ] (اِفا.) موجود، موجود شونده.

کاینات

(یِ) [ ع. کائنات ] (اِ.) جِ کاینه و کاین ؛ کُل هستی.

کب

(کُ) (اِ.) دهان، درون دهان.

کباب

(کَ) (اِ.) پاره گوشتی که به سیخ بکشند و روی آتش بریان کنند و گونه‌های مختلف دارد: برگ، کوبیده و غیره.

کبابی

(~.) (اِ.)۱ - کسی که کارش پختن کباب است.
۲- جایی که در آن کباب می‌فروشند.
۳- گوشتی که مناسب کباب است.


دیدگاهتان را بنویسید